چند وقتی میشد که رابطمون مثل قبل خوب نبود تا دیروز که سخت

چند وقتی میشد که رابطمون مثل قبل خوب نبود تا دیروز که سخت مشغول کار بودم اون وسط مسط ها هی صفحه ی گوشیم روشن خاموش میشد.. حرفاش میومد رو صفحم.. میدیدم داره گله می کنه اما ترجیح میدادم نفهمه که حرفاشو خوندم، تا آروم شه تا بشه باهاش حرف زد. اصولا اون آدمیه که وقتی حالش خوب نیست اصلا نمیشه باهاش حرف زد.. تا اینکه شب حرفاشو خوندمو دیدم آخراش نوشته دیگه چیزی بین ما نیست، و بعدش شب خوش! امروز خودش بهم زنگ زد، بدون سلام و علیک شروع کرد به داد و بیداد.. گوشیم تو دستم بود و به حرفاش گوش نمیدادم، فقط صداش میومد.. تا اینکه یهو هیچی نگفت و من گوشیمو گرفتم کنار گوشم، بهش گفتم چی انقدر تو رو عصبی کرده؟ با صدای بغض آلود گفت: چرا دیشب بعد اینکه گفتم دیگه چیزی بین ما نیست چیزی نگفتی؟ گفتم چون ناراحت شدم! گفت ناراحتیت مهمتر از این بود که نذاری من برم؟ اگه واقعا میخواستم بیخیالت بشم چی؟ مشغول کارات که میشی ناراحتیت هم باهاش فراموش میشه، اما من چی؟ بهش گفتم دیشب سکوت کردم، چون میدونستم آدما اینطوری نمیرن.. آدما وقتی واقعا بخوان برن حرف از خداحافظی همیشگی نمیزنن چون براشون سنگ بزرگیه و علامت نزدن. آدما وقتی واقعا میخوان برن، چشماشون خیسه اما دستاشون مشتِ گره کرده نیست، دلشون شکستست نه عصبی. پُرن از حرف اما چیزی نمیگن. آدما وقتی میخوان برن، میرن.. فرداش زنگ نمیزنن بازخواست کنن عزیزم!

#امیرعلی_قِ


ساعت 24 دقیقه بامداد شنبه 1397/04/30
1440
1435
دیدگاه ها (۱۸)

ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ اون ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽﺳﺖ...

ممکنه فردا بمیری،پس اون تیشرتو بخر !راجب چیزی که میخوای و مه...

اومدم خونه.دیدم میزِ شام رو چیده بود. برگشتم گفتم: "توو دلی ...

هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیستساعت هجده و پانزده دقیقه پن...

پارت ۱۱# حلقه_سکوت تهیونگ:😂ات : ایش بزار برم میخوام برم حما...

دو پارتی از جینبعدش پا شد اومد سمتتا.ت تو ذهنش :همونطور که د...

𝓜𝔂 𝓛𝓲𝓽𝓽𝓵𝓮 𝓡𝓸𝓼𝓮𝓶𝓪𝓻𝔂 𝓕𝓲𝓬پارت چهارم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط