این چه عشقیست که من باید
این چه عشقیست که من باید
روزی هزار جان بدهم بمیرم وباز
به خاطره ای. زنده شوم ودر پی اش
روانه شوم ،
این چه عشقیست که همه جاهست
اما نمیدانم ونمیتوانم بفهمم که کدامش سهم این قلب بیمار شده من است...
این چه معشوقیست که میبیند چگونه
ازبرایش به اشک و گریه و شب بیداریهای مداوم در گوشه ای از دنیا که هیچکسی در ان نیست افتاده ام و روزبروز نحیفتر و دلگرفته تر از قبل میشوم و اصلا خبرش نیست ،
پس چرا نیامد ؟گفتن بخواه وصبرکن
خواستم باتمام وجود وصبوری کردم اما
انکه آمد نامی از من نبرد
من از نگاهش واز کلماتش واز نپرسیدن
حالم دانستم فصل بامن بودنش را بپایان رسانده ،برایم پیامی فرستاد به کنایه
که برو بیش از خودت را از چشمهایم نگیر برو ....
حال من با این انبوه دلتنگی واه ودرد وحسرت سالیان دراز گذشته چکنم
با دلی که سالهابه انتظار نشاندمش
اما نرسید به وصل یار چکنم
چوپان درغگویی شده ام برای تمام اعضای بدنم که دیگر گوش به من
نمیکنن ،پاهایم بفرمان نیستند و چشمهایم همچنین،
چگونه باقلبی که شکسته شد زین
پس مدارا کنم،،
گوشهایم به طعنه بگویند که شنیدیم
چه شعرها که برای معشوقه اش بخواند
گویند برای تو حتی کلامی هم نگفت وتو چگونه اینهمه عاشقی ...
اکنون منم ان بیدل و بی دست وپا وگوش و چشم
من با اینهمه نداشته هایم چکنم
#اخرین.دلنوشتهای.خان
روزی هزار جان بدهم بمیرم وباز
به خاطره ای. زنده شوم ودر پی اش
روانه شوم ،
این چه عشقیست که همه جاهست
اما نمیدانم ونمیتوانم بفهمم که کدامش سهم این قلب بیمار شده من است...
این چه معشوقیست که میبیند چگونه
ازبرایش به اشک و گریه و شب بیداریهای مداوم در گوشه ای از دنیا که هیچکسی در ان نیست افتاده ام و روزبروز نحیفتر و دلگرفته تر از قبل میشوم و اصلا خبرش نیست ،
پس چرا نیامد ؟گفتن بخواه وصبرکن
خواستم باتمام وجود وصبوری کردم اما
انکه آمد نامی از من نبرد
من از نگاهش واز کلماتش واز نپرسیدن
حالم دانستم فصل بامن بودنش را بپایان رسانده ،برایم پیامی فرستاد به کنایه
که برو بیش از خودت را از چشمهایم نگیر برو ....
حال من با این انبوه دلتنگی واه ودرد وحسرت سالیان دراز گذشته چکنم
با دلی که سالهابه انتظار نشاندمش
اما نرسید به وصل یار چکنم
چوپان درغگویی شده ام برای تمام اعضای بدنم که دیگر گوش به من
نمیکنن ،پاهایم بفرمان نیستند و چشمهایم همچنین،
چگونه باقلبی که شکسته شد زین
پس مدارا کنم،،
گوشهایم به طعنه بگویند که شنیدیم
چه شعرها که برای معشوقه اش بخواند
گویند برای تو حتی کلامی هم نگفت وتو چگونه اینهمه عاشقی ...
اکنون منم ان بیدل و بی دست وپا وگوش و چشم
من با اینهمه نداشته هایم چکنم
#اخرین.دلنوشتهای.خان
۱۰.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.