از همه حرفهاکه بگذریم

از همه حرفهاکه بگذریم...
دلم برای ان اتفاقهایی که میافتاد ومن
در ذهنم تمامشان را ذخیره میکردم به این امید که وقتی همه چیز خوب شد وما باز کنار هم بودیم برایش تعریف کنم مثلا همین چند وقت پیش که فصل رسیدن توت هابود که من ناگهان خودم را جایی یافتم که روزی باهم به چیدن توت مشغول بودیم خاطرات ان روزها اماده باریدنم کرده بود اما مانع میشدم
تا ماشین تییبا ی سفید رنگی ایستاد
دلم یکهویی ریخت ،دو نفر زوج حدودا ۳۵ ساله پیاده شدن بالبخند ی که نشانه خوش بودنشان کنار هم بود .بمن نزدیک شدن وپرسیدن اجازه هست کمی توت بچینیم ،انتظار داشتن بگویم بفرمایید
بی اختیار گفتم خیر اجازه نیست مرد جوان که انگارحرفم را نشنیده حساب کرد
باز بالبخندی بلب نزدیکتر شد گفت میتونم کمکت کنم ؟
پرسیدم چه کمی مثلا چراهمچین فکری کردی؟
گفت حواست به اشکهات نیست انگار
زود دستم را زیرچشمهایم کشیدم وتازه
فهمیدم درست میگه ،خودمو جمع وجور کردم وگفتم ببخشید بفرمایید هرچی دلتون میخواد بچینید ....
یا همین دیروز وقتی انجیر های رسیده‌ روی درخت را دیدم باز یاد این افتادم که
خیلی انجیر دوست داره
دیدگاه ها (۰)

همیشه میستودمش در اشکاراونهانهمیشه میگفتم که تو سرامدتمام هم...

اگر حرفی بزنم چیزی بگویم دلگیر میشود از من ...خب اگه راست می...

هیچ کسی نمیتواند برای همیشه پنهان کند کسیرا که در تمام روزها...

این چه عشقیست که من بایدروزی هزار جان بدهم بمیرم وباز به خاط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط