بزن باران که حسی زرد دارم

بزن باران که حسی زرد دارم
شبیه بغضهایت درد دارم
میان اشکهایت هی چکیدم
غمی داغ و وجودی سرد دارم

بزن باران، بزن بر تار و پودم
برای قصه هایت گوش بودم
بباران غصه هایت بر دل من
بزن شلاقهایت بر وجودم

من از مستی و از هر خم گریزان
من از احساس هر گندم گریزان
شبیه غربتی با طعم جاده
من آواره،سر درگم گریزان،

همیشه قصه هایم شکل برگ است
بزن باران که روزم روز مرگ است
شکوه بارشت غربت گرفته
نیا باران،دوای من تگرگ است،
دیدگاه ها (۱)

ای کاش راست بود !!!؟؟؟

* تقدیم به کسانی که هم دل دارندهم معرفتاما کسی را ندارندامید...

یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانی ستبه خیالش که در آن جا خبر از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط