یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانی ست

یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانی ست
به خیالش که در آن جا خبر از مهمانی ست
بی نوا هیچ نداند که خودش،. قربانی ست
گفتمش, دست بکش از من ویرانه، برو
ظاهرم گر چه خوشست، باطن من بارانی ست
حرف هایم همه سهل گرفت ونشنید
با خودش گفته که: این شب زده را درمانی ست
من به صد گونه زبان گفتمش, ای دیوانه
فکر کردی که مداوا به همین آسانی ست
خنده زد برمن وبر کنج دلم تکیه نمود
گفت: آخر شب یلدای تو را پایانی ست
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی
سهم این کلبه ی تنها،. بخدا ویرانی ست
دیدگاه ها (۲)

بزن باران که حسی زرد دارمشبیه بغضهایت درد دارممیان اشکهایت ه...

ای کاش راست بود !!!؟؟؟

سالها رفت و هنوز؟یک نفر نیست بپرسد از من،که تو از پنجره عشق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط