part لجبازیتاعشق

#part_1 #لجبازی_تا_عشق

ملیکا

_ماااازیاااااااار میکشمتتتتتتتتتشڟ
مازیار با خونسردی تمام میگه
+بله خواهرم؟
از خونسردیش حرصی تر میشم و داد میزنم
_خواهرم و درد خواهرم و کوفت تو توی رژ من آب ریختی کثافت؟
+هو هو هو ارااااام اره خودم اینکارو کردم صدبار گفتم این رنگو نزن جیغه
با قدمای بلند خودمو به آشپزخونه و پاتوق مامانم میرسونم
_مااااااماااااان
×وااای باز چتونه شما دوتا اندازه فیل شدید بازم دعوا میکنید
_هر چی من واسه مهمونی خاله فاطمه لباس میخوااام ندارم مازیارم سربه سرم میزاااره
یهو صدای مردونه ی مازیار بلند شد و گف
+مااااامااان منم واسه مهمونیش لباس ندارم اصلاهمه لباسام اسپرتن اخه
×دوتایی برید دیگع اه
واااای اعصابم بهم ریخت همه جا مازیار مازیاااااار اه
_ماماااانی من با این‌مازیار نمی‌رم‌می‌خوام با آتنا و سارا برم
مازیار با عصبانیت گفت
+با اون آتنایه عملی بری؟
_به توچه اقلا بهتر از تو و اون آرژبن‌گربه و شروین هاپو یه تو که
×انقدر دعوا نکنید بدویید لباس بپوشید مازیار توعم دوستای ملیکا رو با خودت می‌بری
مازیار گفت
+حالا که اینطوره منم شروین و آرژین و می‌برم
جیغ کشیدم گفتم
_خیلی بیشعور و خخخرررری مازیار
+ممنون خواهر خرم
جیغ زدم و گفتم
_ززززهههههرررررممممااااااررر
دیدگاه ها (۹)

#part_2 #لجبازی_تا_عشقوااااای اون دوستای اسکل مازیارم میاااا...

#part_3 #لجبازی_تا_عشقشرویناووو‌‌ف پس چرا نیومد این مازیار ا...

رمان لجبازی تا عشق

پیج دنیایه رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط