رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت پنجاه و چهار
بالاخره روز حنابدون تموم شد و به جهاز برون رسید. جالب اینه که این مدت من خونه جدیدی که پندار گرفته بود رو ندیده بودم. وسایل خونه فرزاد رو اول همه رو به خونه ما آوردن که خود پندار نظارت کرد و من و دریا هم اون موقع خواب بودیم. برای مراسم همه با لباس محلی و معمولی اومدن و سبنج دست گرفتند و #شعر می خوندن و صلوات می فرستادن. دریا هم #لباس معمولی پوشیده بود و #چادر #مجلسی و نازک مشکی رنگی به سرش انداخته بود.
- آدما #عروس چه کردند
چشمارو خیره کردند
اسفند و نمک پای سماور / یک عروس داریم تکه جواهر / یه داماد داریم شیر دلاور
سیب داریم،هلو داریم، عروس خنده رو داریم / یار مبارک بادا، ایشاا... مبارک بادا
یک جا خندم گرفت که سریع سوژه ش کردن.
ﺩﻭﻣﺎﺩ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ - ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮ ﺻﻔﯽ ﻗﻨﺪﯼ
زعفرون و هل داریم عروس خوشگل داریم.
چه خوب شد خوشمون شد عروس مالی خودمون شد
(این ها همه برای لر ها نیست بلکه از تمامی وطن عزیزمون است)
وقت سوار ماشین شدن خوندن:
عروس به تخت نشسته ایشا الله مبارکش باد
گل به درخت نشسته ایشا الله مبارکش بادار مبارک مبارک مبارک ایشا الله مبارکش باد
عروسی شاهانه ایشا الله مبارکش باد
جشن بزرگانه ایشا الله مبارکش باد
گل به گلستانه ایشا الله مبارکش باد
مردم چوپنانه ایشا الله مبارکش باد
بیا برویم از این ولایت من و تو ایشا الله مبارکش باد
تو دست منو بگیر و من دامنتو ایشا الله مبارکش باد
خودمون و چند مرد جوون برای کمک به خونه جدید رفتیم. با اشتیاق دیدمش. صد و شصت متری با پنجاه متر حیاط و بقیه خونه، سه خوابه با کاغذ دیواری های گل دار لیمویی برای هال و اتاق ها هم مسی رنگ. کفپوش بلوطی هم روی زمین بود.
پندار گفت:
- پنهان خونه مونده برای مهمون ها. شما هم نظر بدید ما می چینیم.
کتم رو روی دسته صندلی گذاشتم.
- من هم کمک می کنم.
تا شب چیندیم نصفش هم تموم نشد. فرداش هم چیندیم که خدایی جای دلچسبی شد. فردا هم عروسی بود و بعد من مرد خونه خودم می شدم و دریا هم خانم خونه و هیچ کار نکرده بچه هم داشتیم
عروسی قرار بود از مراسم عقد ساده تر باشه، چون یک مراسم داشتیم. قرار شد به مسجدی بریم و همه باهم نماز جماعت بخونیم و بعدش هم دعای کمیل. کت و شلوار بلند با چادر سفید برای دریا بود و کت و شلوار عقدم برای من. یک ساعت قبل از اذون ظهر رفتیم. مسجد رو تزیین کرده بودن. حاج آقا به سمتمون اومد و ضمن روبوسی ازمون بخاطر این کار خدا پسندانه تشکر کرد. وقتی دور شد پندار پرسید:
- چطور همچین چیزی به ذهنت رسید؟
- از کتاب خانوم ماه.
خندش گرفت.
- کتاب خون کی بودی تو!
خندیدم.
کم کم مهمون ها که انگار با همچین مراسمی هم فاز نشده بودن اومدن. از همه استقبال کردیم و تا وقت اذون جمع کامل شد.
#عروسی
- آدما #عروس چه کردند
چشمارو خیره کردند
اسفند و نمک پای سماور / یک عروس داریم تکه جواهر / یه داماد داریم شیر دلاور
سیب داریم،هلو داریم، عروس خنده رو داریم / یار مبارک بادا، ایشاا... مبارک بادا
یک جا خندم گرفت که سریع سوژه ش کردن.
ﺩﻭﻣﺎﺩ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ - ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮ ﺻﻔﯽ ﻗﻨﺪﯼ
زعفرون و هل داریم عروس خوشگل داریم.
چه خوب شد خوشمون شد عروس مالی خودمون شد
(این ها همه برای لر ها نیست بلکه از تمامی وطن عزیزمون است)
وقت سوار ماشین شدن خوندن:
عروس به تخت نشسته ایشا الله مبارکش باد
گل به درخت نشسته ایشا الله مبارکش بادار مبارک مبارک مبارک ایشا الله مبارکش باد
عروسی شاهانه ایشا الله مبارکش باد
جشن بزرگانه ایشا الله مبارکش باد
گل به گلستانه ایشا الله مبارکش باد
مردم چوپنانه ایشا الله مبارکش باد
بیا برویم از این ولایت من و تو ایشا الله مبارکش باد
تو دست منو بگیر و من دامنتو ایشا الله مبارکش باد
خودمون و چند مرد جوون برای کمک به خونه جدید رفتیم. با اشتیاق دیدمش. صد و شصت متری با پنجاه متر حیاط و بقیه خونه، سه خوابه با کاغذ دیواری های گل دار لیمویی برای هال و اتاق ها هم مسی رنگ. کفپوش بلوطی هم روی زمین بود.
پندار گفت:
- پنهان خونه مونده برای مهمون ها. شما هم نظر بدید ما می چینیم.
کتم رو روی دسته صندلی گذاشتم.
- من هم کمک می کنم.
تا شب چیندیم نصفش هم تموم نشد. فرداش هم چیندیم که خدایی جای دلچسبی شد. فردا هم عروسی بود و بعد من مرد خونه خودم می شدم و دریا هم خانم خونه و هیچ کار نکرده بچه هم داشتیم
عروسی قرار بود از مراسم عقد ساده تر باشه، چون یک مراسم داشتیم. قرار شد به مسجدی بریم و همه باهم نماز جماعت بخونیم و بعدش هم دعای کمیل. کت و شلوار بلند با چادر سفید برای دریا بود و کت و شلوار عقدم برای من. یک ساعت قبل از اذون ظهر رفتیم. مسجد رو تزیین کرده بودن. حاج آقا به سمتمون اومد و ضمن روبوسی ازمون بخاطر این کار خدا پسندانه تشکر کرد. وقتی دور شد پندار پرسید:
- چطور همچین چیزی به ذهنت رسید؟
- از کتاب خانوم ماه.
خندش گرفت.
- کتاب خون کی بودی تو!
خندیدم.
کم کم مهمون ها که انگار با همچین مراسمی هم فاز نشده بودن اومدن. از همه استقبال کردیم و تا وقت اذون جمع کامل شد.
#عروسی
۳.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.