نه فرهادم که از شدت دلتنگی دل کوه بشکافم

نه فرهاد‍‍م که از شدت دلتنگی دل کوه بشکافم!
نه مجنونم که توان آن داشته باشم سر به بیابان بگذارم!
تمام این دلتنگی ها را همین جا در قلبم فرو می ریزیم و در اشک هایم خلاصه می کنم ...
نمیدانی چه دردی دارد و چه سخت است، تیشه به دل کوبیدن و
آواره شدن در هیچ مکانی و هیچ بیابانی...
دیدگاه ها (۱)

‌‌چیزی نخواهم گفت باور کنگاهی سکوت، آیینه یِ داد است

خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهیبه آتش می کشاند شهر را باد...

غمگینم همچون مجنونبیتابم همچو فرهاد‍‍بیستون ها بر سر راه است...

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز استیک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط