در همسایگی ما
در همسایگی ما
دختریست
که فکر می کند
عاشقانه هایم برای اوست
خیال می کند من او را دوست دارم
و خیال می کند یادش
یک لحظه از ذهنم بیرون نمی رود
...
صبح ها
پله ها را دو تا یکی پایین می دود
تا به من سلام گوید...
عصرها با لباسی بلند
روی تراس خانه می ایستد
تا آمدنم را تماشا کند...
گاهی از پشت پنجره
برایم دست تکان می دهد
گاهی پرده را کنار می زند
و انگار که حواسش به من نیست
عاشقانه می رقصد .
زیر لب
شعرهایم را زمزمه می کند
بعضی وقت ها برایم
کشک بادمجان درست می کند
می گوید نذری داشته،
دعا کنم حاجت بگیرد
...
روزها برای دیدنم بی تاب است
و شبها خواب می بیند
که در آغوش من
خوشبخت ترین دختر دنیایست ..
...
می دانی زیبا
دلم به حالش می سوزد
طفلی عاشق است
و نمی داند
من ِدیوانه
بهار دیگری را دوست می دارم ...
دختریست
که فکر می کند
عاشقانه هایم برای اوست
خیال می کند من او را دوست دارم
و خیال می کند یادش
یک لحظه از ذهنم بیرون نمی رود
...
صبح ها
پله ها را دو تا یکی پایین می دود
تا به من سلام گوید...
عصرها با لباسی بلند
روی تراس خانه می ایستد
تا آمدنم را تماشا کند...
گاهی از پشت پنجره
برایم دست تکان می دهد
گاهی پرده را کنار می زند
و انگار که حواسش به من نیست
عاشقانه می رقصد .
زیر لب
شعرهایم را زمزمه می کند
بعضی وقت ها برایم
کشک بادمجان درست می کند
می گوید نذری داشته،
دعا کنم حاجت بگیرد
...
روزها برای دیدنم بی تاب است
و شبها خواب می بیند
که در آغوش من
خوشبخت ترین دختر دنیایست ..
...
می دانی زیبا
دلم به حالش می سوزد
طفلی عاشق است
و نمی داند
من ِدیوانه
بهار دیگری را دوست می دارم ...
۴.۴k
۰۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.