مردی که تو را ندارد ...
مردی که تو را ندارد ...
شب ها به آینه می گوید شب بخیر
آرام مثل یک مُرده در رختخواب
کهنه دلگیرش دراز می کشد، تا صبح
به سقف خاکستری سلولش نگاه می کند
به تو فکر میکند، به داشتنت، نوازش کردنت
بوسیدنت، نوشیدنت . فکر میکند و روز
از راه میرسد، مجهز به سلاح روشنایی
دردناکی که نبودن تو را به رخ می کشد
صبح که شد، مرد بیچاره از بین نقابهای
مختلف یکی را به صورتش می زند، با لبخند
به شهر میپیوندد و سعی میکند در هر
گوشه شهر، در هر نگاه، در هر دست، در هر
لبخند تکه ای از تو را پیدا کند، که نیست
شهر پر از صداست، و از صدای تو عاری
مرد، عصرها عابر کور و کر و لالی است
که بیهوده بین مردم است. نه میبیند
نه میشنود، نه حرف میزند
کاری ندارد با جهانی که از تو خالی مانده
به مرد، بعد از تو سخت می گذرد ...
شب ها به آینه می گوید شب بخیر
آرام مثل یک مُرده در رختخواب
کهنه دلگیرش دراز می کشد، تا صبح
به سقف خاکستری سلولش نگاه می کند
به تو فکر میکند، به داشتنت، نوازش کردنت
بوسیدنت، نوشیدنت . فکر میکند و روز
از راه میرسد، مجهز به سلاح روشنایی
دردناکی که نبودن تو را به رخ می کشد
صبح که شد، مرد بیچاره از بین نقابهای
مختلف یکی را به صورتش می زند، با لبخند
به شهر میپیوندد و سعی میکند در هر
گوشه شهر، در هر نگاه، در هر دست، در هر
لبخند تکه ای از تو را پیدا کند، که نیست
شهر پر از صداست، و از صدای تو عاری
مرد، عصرها عابر کور و کر و لالی است
که بیهوده بین مردم است. نه میبیند
نه میشنود، نه حرف میزند
کاری ندارد با جهانی که از تو خالی مانده
به مرد، بعد از تو سخت می گذرد ...
۹۷.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۰