کاش قبل گفتن حرفاتون یکم فکر می کردید دل نمیشکستید.🙂💔
یه جا اینو دیدم خیلی قشنگ حرف دل منو زد گفتم با شما به اشتراک بزارم🙂🎐
دکتر اومد نشست کنارم
سعی کردم بهش نگاه نکنم
چشم دوختم به دست راستم که پرستارا بهش آنژوکت زده بودن
نگاه دکترو حسش میکردم
اینکه سعی داشت تو مغزش جمله بندی هایی که ساخته بود رو بیان کنه
+ خیلی خسته ای
اوه فکر نمیکردم با این جمله شروع کنه
البته برام مهم نیست
من قرار نیست حرف بزنم فقط اون حرف میزنه
+ این وضعیت رو تحمل کن تا بدنت به قرصا عادت کنه و قرص ها هم اثر کنن
تحمل؟ تحمل به قیمت چی؟ اینکه هزار بار آرزوی مرگمو بکنم؟
چی میگه این؟
بهش نگاه کردم
انگار قرار نیست ساکت باشم
یهو دهن وا کردم
- تحمل؟ میدونی چقدر خستم؟ میدونی از اینکه یهو هر جایی یهو تپش قلب بگیرم یهو بدنم بی حس شه یهو سر گیجه بگیرم یهو بیوفتم یهو نفسم بالا نیاد چقدر خستم؟
“ بغض تو چشامو حس میکنم “
دکتر بهم نگاه میکنه
- میدونی چقدر سخته؟ اینکه همه ی اون آدمایی که بیرون وایستادن بخاطر من از کارو زندگیشون زدن و این حس چقدر بده که همشون الان نگران منن؟
همشون بخاطر من دارن اذیت میشن
من تنها چیزی که میخوام اینکه بمیرم و همه راحت شن.
حالا دیگه بغضم تبدیل شده به اشک
حالا دیگه خیلی راحت دارم هق هق میزنم
دکتر نگاهم میکنه
+ همون آدمایی که بیرون وایستادن و تو نگرانشونی
اگه تو بمیری غمو بهشون انتقال میدی
و غم تو از بین نمیره
برای اونا میشه
و تو تا ابد پس ذهن اونا میمونی
تا ابد مثل یه لکه کوچولوی سیاه تو وجودشون باقی میمونی
بعضی وقتا باید تحمل کنی
با صبرو حوصله
با کمک آدمای اطرافت
مگه خودت همیشه نمیگیری نور از لای زخم ها میزنه بیرون؟
پس چرا صبر نمیکنی برای دیدن نور؟
میدونم خسته ای
پیر شدی
وجودت پر از تاریکیه
کاملا حق با توئه
ولی صبر کن
صبر کن…
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.