داستان شب
#داستان_شب
#باران
کنار پارک نشسته بود و عصای سفیدش را محکم در دست جمع کرده بود.
صدای غرش آسمان را شنید.
بلند شد و #دستش_را_برای_گرفتن_قطرات_باران_دراز_کرد.
ناگهان سردی چیزی را در کف دستش احساس کرد.
دختر بچه در حالی که به سرعت از کنارش میگذشت فریاد زد مامان، پول رو دادم به اون #گداهه...!!
پی نوشت:
□ #سوء_تفاهم گاهی آدم از روی اشتباه دچار خطا و اشتباه میشه و افراد و بواسطه ظاهر و پوششون دست کم میگیریم.
□ گاهی هم افرادی #سوء_استفاده میکنن تا انسان رو به اشتباه بندازند.
#برداشت_غلط ما بخاطر همین دوگانهای هست که بوجود امده، انقدر افرادی رو دیدیم که خودشون رو برای بدست آوردن مبلغی به ضعف زدن، که بدبین شدیم به هر کسی که از ما درخواست کمک میکنه...
کاشکی یکم #انسان_باشیم
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CqQYKY_tZIq/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#باران
کنار پارک نشسته بود و عصای سفیدش را محکم در دست جمع کرده بود.
صدای غرش آسمان را شنید.
بلند شد و #دستش_را_برای_گرفتن_قطرات_باران_دراز_کرد.
ناگهان سردی چیزی را در کف دستش احساس کرد.
دختر بچه در حالی که به سرعت از کنارش میگذشت فریاد زد مامان، پول رو دادم به اون #گداهه...!!
پی نوشت:
□ #سوء_تفاهم گاهی آدم از روی اشتباه دچار خطا و اشتباه میشه و افراد و بواسطه ظاهر و پوششون دست کم میگیریم.
□ گاهی هم افرادی #سوء_استفاده میکنن تا انسان رو به اشتباه بندازند.
#برداشت_غلط ما بخاطر همین دوگانهای هست که بوجود امده، انقدر افرادی رو دیدیم که خودشون رو برای بدست آوردن مبلغی به ضعف زدن، که بدبین شدیم به هر کسی که از ما درخواست کمک میکنه...
کاشکی یکم #انسان_باشیم
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CqQYKY_tZIq/?igshid=MDJmNzVkMjY=
۹۱۷
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.