★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
شیومین هیونگ:
شیومین: جیمینا هیونگ دلش برات تنگ شده
جیمین بعد از خوندن پیام لبخند بزرگی زد اونم دلش برای هیونگش خیلی تنگ شده بود پس بدون مکث تایپ کرد:
+من بیشتررررر هیونگی
بعد از چند دیقه شیومین جوابشو داد.
شیومین: میخوای همو ببینیم؟
+معلومه هیونگ! بریم کافه همیشگی؟
بعد از پیام یادش افتاد که باید به یونگی خبر بده.
چند باری تلفنشو گرفت ولی برنداشت.
+یه فکر بهتر! میرم شرکتش
با ذوق بلند شد که حاضر بشه.
شرکت یونگی:
+واووو
جیمین گفت و به ساختمون بلند جلوش نگاه کرد .
آروم رفت تو و به سمت میز منشی رفت.
منشی: سلام میتونم کمکتون کنم؟
منشی با لبخند گفت.
+من میخوام که شوگا رو ببینم.
منشی: آقای مین؟
منشی با تعجب پرسید و جیمین سرشو تکون داد.
منشی: قرار قبلی داری؟
+ن-نه فقط بهش بگو که پارک جیمین میخواد ببینتش.
جیمین نگاه امیدوارانه ای بهش کرد که باعث موافقت منشی شد با لبخند نگاهی به دختر جوون کرد و به سمت دفتر یونگی رفت.
وندی: میتونم کمکتون کنم؟
خانمی که اسمش وندی بود از جیمین پرسید.
جیمین ازش خوشش نیومد.
_میخوام مبن یونگی رو ببینم.
وندی نگاه عجیبی بهش کرد و واقعا جیمین دلش میخواست خفه اش کنه.
وندی: شما؟
+من عام...دوستشم.
با نگاه وندی خیلی معذب بود.
وندی: آقا کار دارن و گفتن کسی مزاحمشون نشه.
وندی گفت و بی توجه به جیمین که حالا ناراحت شده بود کارشو ادامه داد.
ادامه دارد....
حالا دیدین کس خاصی بهش پیام نداده بود🤣😔
شیومین هیونگ:
شیومین: جیمینا هیونگ دلش برات تنگ شده
جیمین بعد از خوندن پیام لبخند بزرگی زد اونم دلش برای هیونگش خیلی تنگ شده بود پس بدون مکث تایپ کرد:
+من بیشتررررر هیونگی
بعد از چند دیقه شیومین جوابشو داد.
شیومین: میخوای همو ببینیم؟
+معلومه هیونگ! بریم کافه همیشگی؟
بعد از پیام یادش افتاد که باید به یونگی خبر بده.
چند باری تلفنشو گرفت ولی برنداشت.
+یه فکر بهتر! میرم شرکتش
با ذوق بلند شد که حاضر بشه.
شرکت یونگی:
+واووو
جیمین گفت و به ساختمون بلند جلوش نگاه کرد .
آروم رفت تو و به سمت میز منشی رفت.
منشی: سلام میتونم کمکتون کنم؟
منشی با لبخند گفت.
+من میخوام که شوگا رو ببینم.
منشی: آقای مین؟
منشی با تعجب پرسید و جیمین سرشو تکون داد.
منشی: قرار قبلی داری؟
+ن-نه فقط بهش بگو که پارک جیمین میخواد ببینتش.
جیمین نگاه امیدوارانه ای بهش کرد که باعث موافقت منشی شد با لبخند نگاهی به دختر جوون کرد و به سمت دفتر یونگی رفت.
وندی: میتونم کمکتون کنم؟
خانمی که اسمش وندی بود از جیمین پرسید.
جیمین ازش خوشش نیومد.
_میخوام مبن یونگی رو ببینم.
وندی نگاه عجیبی بهش کرد و واقعا جیمین دلش میخواست خفه اش کنه.
وندی: شما؟
+من عام...دوستشم.
با نگاه وندی خیلی معذب بود.
وندی: آقا کار دارن و گفتن کسی مزاحمشون نشه.
وندی گفت و بی توجه به جیمین که حالا ناراحت شده بود کارشو ادامه داد.
ادامه دارد....
حالا دیدین کس خاصی بهش پیام نداده بود🤣😔
۵.۲k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.