وقتی می گویی ایران دلم می گیرد متنفر می شوم از خودم از
وقتی می گویی ایران... دلم می گیرد متنفر می شوم از خودم از تو و تمام این آسمانی که خورشید در آن می درخشد...
نگو ایران چرا که وقتی می گویی ایران دلم می گیرد حس بدی به من دست میدهد
تا وقتی که دروغ می گوییم نگو ایران
تا وقتی که دراندیشه دزدی از همسایه هستیم نگوایران...
وقتی می گویی ایران حس می کنم دختر کبریت فروشم
حس می کنم شیر خواره ای هستم که بر سنگفرش خیابان رها شده...
تاوقتی به جرم یک بوسه آبرو می بری
دلم می گیرد از این ایران گفتنت...
می دانی ما را چه به ایران ...
ما را چه به دلیران...
خانمان بوی تعفنی هزاران ساله میدهد... ایران در پس تاریخی بلند گم شده...
اینجا دیگر ایران نیست اینجا فراموشگاه تاریخ است
ایران گم شد در تسبیح حاجی در نماز جمعه
من که یاد ندارم ایرانی مرگ برای کسی بخواهد
ایران گم شد در همه آزادی هایی که خودمان هم نمی دانیم آزادی است یا قفسی دیگر،،،!!!
تفکراتم ترک خورده است..
امروز بقارا در جفتگیری گربه های سیاه روی دیوار همسایه دیدم...!
غربت را میان پرواز پرستوها...
من بیهودگی رادر لابه لای دود سیگار پدری دیدم...!!!
خستگی را درنگاه مردی دیدم که مسافری میبرد..
وناامیدی رادر نگاه مرد معتادی که تنش کرم زده بود!!
دوره گردی دیدم درکوچه پس کوچه های شهر به دنبال پوسیدگی اشیا میگشت..!!!
بی حسی برتن زنی که به رسم شرعیت باهمسرش همخوابی میکرد رخنه کرده بود!!!
من فرسودگی رادر بیوه ای دیدم که در حاشیه خیابان به بهانه گل فروشی تن فروشی هم میکرد...!
شهوت رادر چشمان پاسبانی دیدم،که دخترکی را به بهانه بازرسی بیشتر باخود میبرد!!!
وترس رادر چشمان کودکی که باسر خونین به سوی خانه میدوید...
ومن...!
نگو ایران چرا که وقتی می گویی ایران دلم می گیرد حس بدی به من دست میدهد
تا وقتی که دروغ می گوییم نگو ایران
تا وقتی که دراندیشه دزدی از همسایه هستیم نگوایران...
وقتی می گویی ایران حس می کنم دختر کبریت فروشم
حس می کنم شیر خواره ای هستم که بر سنگفرش خیابان رها شده...
تاوقتی به جرم یک بوسه آبرو می بری
دلم می گیرد از این ایران گفتنت...
می دانی ما را چه به ایران ...
ما را چه به دلیران...
خانمان بوی تعفنی هزاران ساله میدهد... ایران در پس تاریخی بلند گم شده...
اینجا دیگر ایران نیست اینجا فراموشگاه تاریخ است
ایران گم شد در تسبیح حاجی در نماز جمعه
من که یاد ندارم ایرانی مرگ برای کسی بخواهد
ایران گم شد در همه آزادی هایی که خودمان هم نمی دانیم آزادی است یا قفسی دیگر،،،!!!
تفکراتم ترک خورده است..
امروز بقارا در جفتگیری گربه های سیاه روی دیوار همسایه دیدم...!
غربت را میان پرواز پرستوها...
من بیهودگی رادر لابه لای دود سیگار پدری دیدم...!!!
خستگی را درنگاه مردی دیدم که مسافری میبرد..
وناامیدی رادر نگاه مرد معتادی که تنش کرم زده بود!!
دوره گردی دیدم درکوچه پس کوچه های شهر به دنبال پوسیدگی اشیا میگشت..!!!
بی حسی برتن زنی که به رسم شرعیت باهمسرش همخوابی میکرد رخنه کرده بود!!!
من فرسودگی رادر بیوه ای دیدم که در حاشیه خیابان به بهانه گل فروشی تن فروشی هم میکرد...!
شهوت رادر چشمان پاسبانی دیدم،که دخترکی را به بهانه بازرسی بیشتر باخود میبرد!!!
وترس رادر چشمان کودکی که باسر خونین به سوی خانه میدوید...
ومن...!
- ۴.۸k
- ۱۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط