خوابهایم را باور کردهبودم گمان میکردم میشود خیال را

خواب‌هایم را باور کرده‌بودم. گمان می‌کردم می‌شود خیال را تا ابد زندگی کرد. که هی به خودم بودنت را تلقین کردم و سایه‌ات را روی دیوار کشیدم و مدام از نگاه های ساده‌ات، قصه‌های پیچیده ساختم و در گوش دلم خواندم. آنقدر رویا بافتم که خودم هم باورم شد می‌شود تمام زمستان را فقط با یک تصویر سیاه و سپید از خورشید، گرم ماند. منتظر بودم خسته از انکار و پشیمان از نامهربانی‌هایت به دلتنگی اعتراف کنی. فکر می‌کردم مثل قبل باز دوستم خواهی داشت. اما فقط فکر می‌کردم. هیچ چیز مثل گذشته نمی‌شد. چون همه چیز از ابتدا فقط یک خیال اشتباه بود، یک سوء تفاهم بزرگ. راه‌های نرفته برگشتی ندارند. همان طور که حرف‌های نگفته، بند هیچ تعهدی را به پای خود احساس نمی‌کند. حالا آخر این قصه معلوم است. فردا صبح بیدار می‌شوم و می‌بینم هیچ خوابی ندیده‌ام و بعد بی‌انتظاری تلخ و پوچ با برگ‌های سر رسید کهنه‌ام قایق می‌سازم و همه را به آب می‌اندازم. فردا پایان عبور تو از خواب‌های من است و آغاز عبور من از خیال تو.


#بهار_کاتوزی
#رادیو_هفت_انقضا_ندارد : ) :
دیدگاه ها (۱۶)

بابام برام یک پیراهن آورده میگه بپوش ببین اندازته؟گفتم: یه ر...

ﺷﻌﺎﺭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺷﯿﺮﺍﺯﯾﺎ ﺗﻮ 22 ﺑﻬﻤﻦ:ﮔﻤﭗ ﮔﻮﻟﻮﻡ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﺭﻭﺩ ﮐﻮﭘﻮﻟﻮﻡ ﺁﻣ...

تعارف‌های همیشگی را کنار می‌گذارم. بیا برای یک بار هم که شده...

چنان می تازد اندوهت، که انگاری سر آوردهصدای خنده ات امشب غمی...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۰#

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط