نیستی دلگیرم از تکرار این تکرارها

نیستی دلگیرم از تکرار این تکرارها
دردها یکریز می ریزند از این دیوارها

بارها گفتی به من که: لایق تو نیستم
تازه فهمیدم چه بوده علت اصرارها

صبرم از اندازه بیرون زد دلم را زد غمت
جای گل تا کی بغل گیرم عزیزم خارها

شب به شب با بوسه بر مهتاب عاشق میشوم
چنگ دل آواز دوری مینوازد بارها

آنچنان دل زد به سیم آخر از دست لبت
تار می بینم ولی از هم گسسته تارها

دل بریدی ,حکم بازی دست خون میخواستی
دل ز دستم رفته امشب در پی دلدارها

آهوانه میدویدم تاکه صیادم شوی
وای از آن دستی که رو شد همچنان کفتارها

هر که دورم گشت زندانی برایم ساخت که
یادم آمد نقطه ی زیر سر پرگارها

کوه اگر دلگیر باشد اشک خود را میخورد
کم اگر آورد بیرون میچکد از غارها
دیدگاه ها (۵)

#نیایـش_صبحـگاهـــے دست نیاز را به درگاه تو دراز می کنم و از...

به جهان دردمندان ،تو بگو چه کار داری؟تب و تاب ماشناسی؟ دل بی...

بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌هاتا وا شود چو کاسه در پیش تو د...

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارمسعادتی ست تو را داشتن که من ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط