هو رورا
ᴵ ʲᵘˢᵗ ʷᵃⁿᵗ ᵗᵒ ᵉˣᵖᵉʳⁱᵉⁿᶜᵉ ˡᵒᵛᵉ.✰ᴾᵃʳᵗ✰⑤
_هو رورا
سرمو برگردونندم دیدم داره رقص ابرو میره و بشکن میزه چشمامو ریز کردم گفتم
_چی تو سرته؟
گفت:
ـنوبت شماعه ظرف هارو بشوری
هوفی کردم که یهو ریس اومد تو ادعای احترام کردیم که ریس گفت
_قاتل زنجیره همیشگی داریم، هیونجین (دوتا هیونجین داریم)
هیونجین سرش رو از کامپوتر برداشت و هومی گفت ریس گفت
ــــ نتونستی شناسایش کنی
هیونجین گفت
ــــنه قربان به نظر میاد طرف خیلی حرفیه که تونست اثری از خودش نزاره
همین که خواستم حرفی بزنم تلفن زنگ خورد جواب دادم
"خیابون .... کوچه107 ساختمون لیو یع پدر به قتل رسید
تکرار میکنم خیابون.... کوچه 107ساختمون لیو یه پدر به قتل رسید"
سریع از جامون بلند شدیم دست هیونجین رو گرفت و باهم میخواستیم سوار شیم گفت
_من برونم یا تو؟؟
گفتـ
ــــــ فرقی نداره... تو برون
سوار شدیم و به مقصد رسیدیم وقتی رسیدم دیدم یه پدر به قتل رسید دیدم همسرش هم کنارشه و گریه کنان میگه
_بچم بچمو دزدین
همون لحظه یه مرد سیاه پوش رو دیدم و به هیونجین گفتم
_حواست به اینا باشه من الان میام
دنبال اون مرد رفتم اولش کند راه میرفت یهو دوید و منم دویدم و داد زدم
_به نام قانون ایست(😂😑)
اصلا مهم نبود کجا منو میبره فقط مهم بود بگیرمش هودی مشکی شلوار مشکی حتی کفششم مشکی موهاش مشکی چشماش مشکی ماسک هم مشکی یهو برگشت طرفم همون بود و گفتم
ـــ تو تو.. همونی... همون ... چی... اصلا
لکنت گرفته بودم
پوزخند صداداری زد و گفت
ـــ چقدر احمقی که به دام من افتادی همون لحظه یه چیزی توی گردنم فرو رفت و پخش زمین شدم
_هو رورا
سرمو برگردونندم دیدم داره رقص ابرو میره و بشکن میزه چشمامو ریز کردم گفتم
_چی تو سرته؟
گفت:
ـنوبت شماعه ظرف هارو بشوری
هوفی کردم که یهو ریس اومد تو ادعای احترام کردیم که ریس گفت
_قاتل زنجیره همیشگی داریم، هیونجین (دوتا هیونجین داریم)
هیونجین سرش رو از کامپوتر برداشت و هومی گفت ریس گفت
ــــ نتونستی شناسایش کنی
هیونجین گفت
ــــنه قربان به نظر میاد طرف خیلی حرفیه که تونست اثری از خودش نزاره
همین که خواستم حرفی بزنم تلفن زنگ خورد جواب دادم
"خیابون .... کوچه107 ساختمون لیو یع پدر به قتل رسید
تکرار میکنم خیابون.... کوچه 107ساختمون لیو یه پدر به قتل رسید"
سریع از جامون بلند شدیم دست هیونجین رو گرفت و باهم میخواستیم سوار شیم گفت
_من برونم یا تو؟؟
گفتـ
ــــــ فرقی نداره... تو برون
سوار شدیم و به مقصد رسیدیم وقتی رسیدم دیدم یه پدر به قتل رسید دیدم همسرش هم کنارشه و گریه کنان میگه
_بچم بچمو دزدین
همون لحظه یه مرد سیاه پوش رو دیدم و به هیونجین گفتم
_حواست به اینا باشه من الان میام
دنبال اون مرد رفتم اولش کند راه میرفت یهو دوید و منم دویدم و داد زدم
_به نام قانون ایست(😂😑)
اصلا مهم نبود کجا منو میبره فقط مهم بود بگیرمش هودی مشکی شلوار مشکی حتی کفششم مشکی موهاش مشکی چشماش مشکی ماسک هم مشکی یهو برگشت طرفم همون بود و گفتم
ـــ تو تو.. همونی... همون ... چی... اصلا
لکنت گرفته بودم
پوزخند صداداری زد و گفت
ـــ چقدر احمقی که به دام من افتادی همون لحظه یه چیزی توی گردنم فرو رفت و پخش زمین شدم
- ۳.۸k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط