در من

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از 
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
دیدگاه ها (۱)

دلم كمی نه زيادتنگت شد ..كمی از دلت را بياوربخيه بزن به دل ت...

.تو همان حسعمیقیکه وقتی عاشقانه نگاه می کنیآدم دلش می خواهدن...

‌بهترین نقاشے سال میشوداگــــ ـــر .. #تـــــــــــــــــو ر...

#ڪاش تعجیلی شودروزے #خدا قسمت ڪـــند یڪــــ ملاقاٺـــ خصوصی ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط