p1
p1
من و تهیونگ بخاطر منافع پدرامون ازدواج کردیم من تهیونگ رو دوست دارم ولی اون نه....
اون....اون حتی اتاق هامون هم جدا گذاشته....
هر روز واسه خودش بیرونه و با هر دختری میگرده....
ولی به من میگه نباید برم سمت پسری و اگه بخام از خونه بزنم بیرون باید ازش اجازه بگیرم.....
امروز داشت بارون می اومد....من بارون رو خیلی دوست دارم میخواستم به تهیونگ زنگ بزنم و اجازه بگیرم اما....به این فکر کردم که چرا...چرا بخام اجازه بگیرم...اون اجازه نمیگیره و نمیزاره من دخالت کنم تو زندگیش....
تصمیم گرفتم که برم لباسم رو پوشیدم و رفتم تا قدم بزنم...
خیلی حس خوبی داشت....
حواسم نبود که شب شده بود...نگاه به ساعت کردم....
وای الانا بود که تهیونگ بیاد خونه شام هم درست نکردم....
بدو بدو رفتم سمت خونه
رمزو زدم و درو باز کردم...با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد.....
تا پارت بعد گودبای❤❤❤🤍🤍🤍
من و تهیونگ بخاطر منافع پدرامون ازدواج کردیم من تهیونگ رو دوست دارم ولی اون نه....
اون....اون حتی اتاق هامون هم جدا گذاشته....
هر روز واسه خودش بیرونه و با هر دختری میگرده....
ولی به من میگه نباید برم سمت پسری و اگه بخام از خونه بزنم بیرون باید ازش اجازه بگیرم.....
امروز داشت بارون می اومد....من بارون رو خیلی دوست دارم میخواستم به تهیونگ زنگ بزنم و اجازه بگیرم اما....به این فکر کردم که چرا...چرا بخام اجازه بگیرم...اون اجازه نمیگیره و نمیزاره من دخالت کنم تو زندگیش....
تصمیم گرفتم که برم لباسم رو پوشیدم و رفتم تا قدم بزنم...
خیلی حس خوبی داشت....
حواسم نبود که شب شده بود...نگاه به ساعت کردم....
وای الانا بود که تهیونگ بیاد خونه شام هم درست نکردم....
بدو بدو رفتم سمت خونه
رمزو زدم و درو باز کردم...با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد.....
تا پارت بعد گودبای❤❤❤🤍🤍🤍
۵۸.۴k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.