حقیقت پنهان 🌱
حقیقت پنهان 🌱
part 35
..................
مهشاد:*غذاهارو از پانیذ گرفتم و پانیذ هم از داداش نیکا گرفت و باهم اوردیم سر میز نهار خوری*
محراب:*وارد خونه ی رضا اینا شدیم...*
پانیذ: بفرمایید بیاین بشینین
ارسلان:*داشتیم میرفتیم به سمت میز، من پشت سر همشون داشتم حرکت میکردم که یهو دیدم یه دختره که روی مبل نشسته یه داد خیلی کوچولویی کشید.. سرمو برگردوندم.. معلوم بود که میخواست بلند شه اما نمیتونست خیلی گناه داشت فیس مظلومش باعث شد که من دلم شل بشه و ...
برم کمکش کنم*
محراب*: حس کردم ارسلان دیگه نیومد برگشتم و با همه پسرا دیدیم داره سمت یه دختره میره*
ممد: باز این دختر دید😐
محراب: ولش کن بیا بریم سر میز مردیم از گشنگی
......
ارسلان: بزارید کمکتون کنم
دیانا: نه ممنون خدم میام
*اومدم تلاش کنم از جام بلند شم که دوباره نتونستم.. این سری خیلی به خودم فشار اورده بودم و خیلی بلند تر داد زدم، جوری که همه متوجه شدن و اومدن سمتم به جز متین.. اخه نیکا قبلا درباره ی متین بهمون حرفایی زده بود.. حدسم میزدم که ایناهم دوستاش باشن
....................................
نیکا:* میخواستم یکم رژ زرشکیمو پرنگترش کنم که دیدم یهو متین در اتاقمو با شدت باز کرد*
متین: سلام به عشق اول و آخر خدم
نیکا: وایییی ترسیدم.. تو اینجا چیکار میکنییی
متین: اولن سلام .. سلام بلد نیسی
دومن با داداشت و دوستامون اومدیم
سومن مگه من ترس دارم
نیکا: تو ترس نداری ولی این کارت باعث شد که من بترسم
متین: خب از من باید بترسی
نیکا: براچی؟
متین: چون من میخوام بیام اون لبای خوشملتو ب. بوسم*و بعد به سمت نیکا رفتم*
part 35
..................
مهشاد:*غذاهارو از پانیذ گرفتم و پانیذ هم از داداش نیکا گرفت و باهم اوردیم سر میز نهار خوری*
محراب:*وارد خونه ی رضا اینا شدیم...*
پانیذ: بفرمایید بیاین بشینین
ارسلان:*داشتیم میرفتیم به سمت میز، من پشت سر همشون داشتم حرکت میکردم که یهو دیدم یه دختره که روی مبل نشسته یه داد خیلی کوچولویی کشید.. سرمو برگردوندم.. معلوم بود که میخواست بلند شه اما نمیتونست خیلی گناه داشت فیس مظلومش باعث شد که من دلم شل بشه و ...
برم کمکش کنم*
محراب*: حس کردم ارسلان دیگه نیومد برگشتم و با همه پسرا دیدیم داره سمت یه دختره میره*
ممد: باز این دختر دید😐
محراب: ولش کن بیا بریم سر میز مردیم از گشنگی
......
ارسلان: بزارید کمکتون کنم
دیانا: نه ممنون خدم میام
*اومدم تلاش کنم از جام بلند شم که دوباره نتونستم.. این سری خیلی به خودم فشار اورده بودم و خیلی بلند تر داد زدم، جوری که همه متوجه شدن و اومدن سمتم به جز متین.. اخه نیکا قبلا درباره ی متین بهمون حرفایی زده بود.. حدسم میزدم که ایناهم دوستاش باشن
....................................
نیکا:* میخواستم یکم رژ زرشکیمو پرنگترش کنم که دیدم یهو متین در اتاقمو با شدت باز کرد*
متین: سلام به عشق اول و آخر خدم
نیکا: وایییی ترسیدم.. تو اینجا چیکار میکنییی
متین: اولن سلام .. سلام بلد نیسی
دومن با داداشت و دوستامون اومدیم
سومن مگه من ترس دارم
نیکا: تو ترس نداری ولی این کارت باعث شد که من بترسم
متین: خب از من باید بترسی
نیکا: براچی؟
متین: چون من میخوام بیام اون لبای خوشملتو ب. بوسم*و بعد به سمت نیکا رفتم*
۶.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.