خوبم فقط شبها صدا می پیچه تو سرم. صدای هواپیما. بله، می خ
خوبم فقط شبها صدا میپیچه تو سرم. صدای هواپیما. بله، میخورم قرصام رو آقای دکتر، سر وقت، مرتب. ولی مدتیه شب که میشه صدای هواپیما میاد تو سرم. فشار میدم پیشونیم رو که صدا کم بشه اما نمیشه. واسه اینه که شبها تو محوطه میشینم زیر کاج.
اول صدا کمه. بعد، زیاد میشه. خون میفته چشمام. نفسم سنگین میشه. میترسم، از تاریکی، از نور. هی صدا زیاد میشه و من یاد بچگیم میفتم که تو بازار گم شدهبودم و اون همه صدا بود و من نمیشناختمشون. گلوم کیپ میشه و درد میگیره نفسام.
شبها بوی دود میاد، بوی خون، بوی یه دوستت دارم نگفته، یه زود برگرد نگفته، یه آیةالکرسی که یه مادر خونده و به گوش هیچ خدایی نرسیده.
میشینم تو تاریکی، گریه میکنم بیصدا. یه هواپیما گوشهی دلم گم شده. صداش میاد، خودش نیست، مسافراش نیسَّن. صبح دیر میاد، شب با دندونای کندش میجوئه من رو. نیگا، پرِ زخمم. به یارو پرستار مهربونه گفتم زخمام مال مرض پوستیه، غصه خورد. بهش نگفتم جای دندونای غمه، دلم نیومد.
من آقای دکتر خستهم خیلی. عین اون سیاهپوسته تو اون فیلمه. انگار بیشتر از جونم زندگی کردم. زندگی که نه، سرگردونی بین خبرهای بد و خبرهای معمولی، شما خبر داری خبر خوبا چی شدن؟ من خستهم خیلی. از آدمهایی که بیدلیل میکشن و دل میشکنن. از موشکهای اشتباهی. از جنگها. از نداری. چرا با ما بدن اینها؟ چرا ما رو میزنن و میکشن؟ کاریشون نداریم که. حرف زیاده، اما یه دقیقه مزاحم شدم خواهش کنم برام یه قرصی بنویسی بخوابم، زیاد، پاشم ببینم هواپیما از سرم رفته.
نه، گریه نمیکنم. بوی دود میاد، چشمام میسوزه. گفتم برات موشک خورده به هواپیمای توی سرم؟ نگفتم. پیشونیم میسوزه. صداها زیاده. تو سرم مارش عزا میزنن. تابوتهای خالی رو تشییع میکنن. زور میگن. ناله میکنن. میگن نترس مامان چیزی نیست، بین دوتا موشکه حتما. جیغ میزنن. بعد همه صداها قاطی میشه توی هم، کاج بیچاره میبینه بیقرارم، دستاش رو دراز میکنه بغلم میکنه.
یه قرص بنویس بخوابم آقای دکتر. زیاد. خستهشدم، میدونی؟ خسته. کاش تو هواپیما یه صندلی بود واسه من. دکتر میدونی آدم اگه تو غصههای خودش گم بشه، دیگه پیدا نمیشه؟ خیلی بده گمشدن. پیداشدن خوبه، یکی پیدات کنه بگه نترس، نترس، خواب بد دیدهبودی. آشنا نمونده دیگه.
بنویس قرص رو برام. سرت رو درد آوردم، باس ببخشی.
#حمیدسلیمی🍃
اول صدا کمه. بعد، زیاد میشه. خون میفته چشمام. نفسم سنگین میشه. میترسم، از تاریکی، از نور. هی صدا زیاد میشه و من یاد بچگیم میفتم که تو بازار گم شدهبودم و اون همه صدا بود و من نمیشناختمشون. گلوم کیپ میشه و درد میگیره نفسام.
شبها بوی دود میاد، بوی خون، بوی یه دوستت دارم نگفته، یه زود برگرد نگفته، یه آیةالکرسی که یه مادر خونده و به گوش هیچ خدایی نرسیده.
میشینم تو تاریکی، گریه میکنم بیصدا. یه هواپیما گوشهی دلم گم شده. صداش میاد، خودش نیست، مسافراش نیسَّن. صبح دیر میاد، شب با دندونای کندش میجوئه من رو. نیگا، پرِ زخمم. به یارو پرستار مهربونه گفتم زخمام مال مرض پوستیه، غصه خورد. بهش نگفتم جای دندونای غمه، دلم نیومد.
من آقای دکتر خستهم خیلی. عین اون سیاهپوسته تو اون فیلمه. انگار بیشتر از جونم زندگی کردم. زندگی که نه، سرگردونی بین خبرهای بد و خبرهای معمولی، شما خبر داری خبر خوبا چی شدن؟ من خستهم خیلی. از آدمهایی که بیدلیل میکشن و دل میشکنن. از موشکهای اشتباهی. از جنگها. از نداری. چرا با ما بدن اینها؟ چرا ما رو میزنن و میکشن؟ کاریشون نداریم که. حرف زیاده، اما یه دقیقه مزاحم شدم خواهش کنم برام یه قرصی بنویسی بخوابم، زیاد، پاشم ببینم هواپیما از سرم رفته.
نه، گریه نمیکنم. بوی دود میاد، چشمام میسوزه. گفتم برات موشک خورده به هواپیمای توی سرم؟ نگفتم. پیشونیم میسوزه. صداها زیاده. تو سرم مارش عزا میزنن. تابوتهای خالی رو تشییع میکنن. زور میگن. ناله میکنن. میگن نترس مامان چیزی نیست، بین دوتا موشکه حتما. جیغ میزنن. بعد همه صداها قاطی میشه توی هم، کاج بیچاره میبینه بیقرارم، دستاش رو دراز میکنه بغلم میکنه.
یه قرص بنویس بخوابم آقای دکتر. زیاد. خستهشدم، میدونی؟ خسته. کاش تو هواپیما یه صندلی بود واسه من. دکتر میدونی آدم اگه تو غصههای خودش گم بشه، دیگه پیدا نمیشه؟ خیلی بده گمشدن. پیداشدن خوبه، یکی پیدات کنه بگه نترس، نترس، خواب بد دیدهبودی. آشنا نمونده دیگه.
بنویس قرص رو برام. سرت رو درد آوردم، باس ببخشی.
#حمیدسلیمی🍃
۴.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.