وقت غروب هر وقت توی بالکن می ایستاد و دعا می کرد می دونست

وقت غروب هر وقت توی بالکن می ایستاد و دعا می کرد می دونستم به کجا خیره شده‌؛می دونستم داره با کی حرف می زنه.همیشه آرزو می کردم هم قدش بشم تا منم بتونم ببینم.خودمو به زور می کشیدم بالا و روی پنجه پاهام می ایستادم شااید بتونم چیزی ببینم.یه دفعه می دیدم بغلم کرده و اون وقت هم گلدسته ها رو می دیدم و هم گنبد رو.حالا قد کشیدم،شدم هم قد خودش.حتی بلند تر.اما چیزی از این جا دیده نمی شه.همزمان با من کلی ساختمون قد کشیدن و اومدن بالا.هر چقدر هم سعی کنم و روی پنجه ی پاهام بایستم فایده نداره.همین طوری رو به حرم می ایستم و دستم رو می ذارم رو سینه ام؛"السلامُ...گریه ام می گیره.دلم همین الان حرم می خواد.دلم خیییلی گرفته. #حرم #غروب #دلتنگی
دیدگاه ها (۲)

مهم نیست که مثلا نصف شبی باید بیدار بشیم واسه غذا خوردن آقا؛...

هر چقدر که فکر می کنم می بینم حقیقت همینه...من بلد نیستم دخت...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

ParT_9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط