به چشم و موی تو دل مبتلایِ خویشتن است
به چشم و موی تو دل مبتلایِ خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است
به هیچ جای ندیدم به هیچ وجه به هیچ
اگر رضایِ تو جویم رضایِ خویشتن است
ز دستِ من چه برآید اگر به جان نگرم
به پیشِ تیرِ بلا اشتیاقِ خویشتن است
رقیب گو بنشین بر من ار تو را غم نیست
مرا به جان طلبیدن رضایِ خویشتن است
به هر جفا که کنی ور کشی رضایِ من است
به هر وفا که کنی در رضایِ خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است
به هیچ جای ندیدم به هیچ وجه به هیچ
اگر رضایِ تو جویم رضایِ خویشتن است
ز دستِ من چه برآید اگر به جان نگرم
به پیشِ تیرِ بلا اشتیاقِ خویشتن است
رقیب گو بنشین بر من ار تو را غم نیست
مرا به جان طلبیدن رضایِ خویشتن است
به هر جفا که کنی ور کشی رضایِ من است
به هر وفا که کنی در رضایِ خویشتن است
۱.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.