ترسناک بوقت.ترس
#ترسناک #بوقت.ترس
یک شب سرد زمستونی بود،هوا گرگ و میش بود و به سختی میشد از شیشه ماشین بیرون رو دید. کولاک بود جاده یخ زده بود و هر چند دقیقه یک بار ،ماشین می لغزید و به این طرف و آن طرف کشیده می شد.
از انتهای جاده چراغ قرمز رنگی که مدام روشن و خاموش می شد رو به سختی می دیدم به نظر مسافرخانه یا هتل بود.
به هر حال خیلی سردم بود و بنزین کافی هم نداشتم، برای گذراندن اون شب تنها راه بود که به آن هتل بروم..!
به آن سمت رفتم .بعد از مشکلات زیاد ماشین رو کنار هتل پارک کردم و به سمت دَر ورودی رفتم. با گذاشتن پا هایم روی پله های بیرون مسافر خانه صدای (قرج-قرج) شنیدم انگار سال ها بود کسی به این مسافر خانه نرفته بود!
فرصت برای فکر کردن به این موضوع نداشتم،دستام یخ کرده بود و پوستش سرخ شده بود.
آرام دستگیره آن دَرِ بد ترکیب وقدیمی را چرخاندم ...
در باز شد و وارد خانه شدم بوی نم آب همه جا رو پر کرده بود .مسافر خانه غرق در تاریکی بود. اما با مقدار روشنایی ماه که از شکاف بالای سقف می آمد می شد جلوی پایم را ببینم.
صدای زوزه ی دردناک گرگ ها مو را به تنم سیخ کرده بود. آرام آرام به سمت پیشخوان مسافر خانه می رفتم که ناگهان در، با شدت و صدایی بلند بسته شد. فکر کنم به خاطر باد و طوفان بیرون بود.
زمین های چوبی مسافر خانه هم قرج-قرج می کردند گویی همه چیز در آنجا آه و ناله می کرد!
کسی پشت پیشخوان نبود. شیشه های نوشیدنی در قفسه ها روی هم افتاده و شکسته بودند.تار عنکبوت نیز روی اون ها رو پوشانده بود.
صدای آه و ناله ی دختر نوجوانی مدام در گوشم می پیچید. صدا از طبقات بالا می آمد. همینطور که به بالا نگاه می کردم
ناگهان انگشتی به گردنم کشیده شد!!
[🎶][ #part1 ]
یک شب سرد زمستونی بود،هوا گرگ و میش بود و به سختی میشد از شیشه ماشین بیرون رو دید. کولاک بود جاده یخ زده بود و هر چند دقیقه یک بار ،ماشین می لغزید و به این طرف و آن طرف کشیده می شد.
از انتهای جاده چراغ قرمز رنگی که مدام روشن و خاموش می شد رو به سختی می دیدم به نظر مسافرخانه یا هتل بود.
به هر حال خیلی سردم بود و بنزین کافی هم نداشتم، برای گذراندن اون شب تنها راه بود که به آن هتل بروم..!
به آن سمت رفتم .بعد از مشکلات زیاد ماشین رو کنار هتل پارک کردم و به سمت دَر ورودی رفتم. با گذاشتن پا هایم روی پله های بیرون مسافر خانه صدای (قرج-قرج) شنیدم انگار سال ها بود کسی به این مسافر خانه نرفته بود!
فرصت برای فکر کردن به این موضوع نداشتم،دستام یخ کرده بود و پوستش سرخ شده بود.
آرام دستگیره آن دَرِ بد ترکیب وقدیمی را چرخاندم ...
در باز شد و وارد خانه شدم بوی نم آب همه جا رو پر کرده بود .مسافر خانه غرق در تاریکی بود. اما با مقدار روشنایی ماه که از شکاف بالای سقف می آمد می شد جلوی پایم را ببینم.
صدای زوزه ی دردناک گرگ ها مو را به تنم سیخ کرده بود. آرام آرام به سمت پیشخوان مسافر خانه می رفتم که ناگهان در، با شدت و صدایی بلند بسته شد. فکر کنم به خاطر باد و طوفان بیرون بود.
زمین های چوبی مسافر خانه هم قرج-قرج می کردند گویی همه چیز در آنجا آه و ناله می کرد!
کسی پشت پیشخوان نبود. شیشه های نوشیدنی در قفسه ها روی هم افتاده و شکسته بودند.تار عنکبوت نیز روی اون ها رو پوشانده بود.
صدای آه و ناله ی دختر نوجوانی مدام در گوشم می پیچید. صدا از طبقات بالا می آمد. همینطور که به بالا نگاه می کردم
ناگهان انگشتی به گردنم کشیده شد!!
[🎶][ #part1 ]
۱۳.۱k
۰۳ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.