چشمات داشت سنگین میشد و ناخداگاه چشماتو بستی و سرتو گذاشت
چشمات داشت سنگین میشد و ناخداگاه چشماتو بستی و سرتو گذاشتی رو شونه ی مایکی کم کم داشت خوابت سنگین میشد که با درد بدی تو سرت بلند شدی.
«ویو دوهی»
با درد بدی تو سرم بلند شدم یکم فکر کردم که چه اتفاقاتی افتاده که یادم امد رو شونه ی مایکی خوابم برده اطرافمو نگاه کردم که دیدم مایکی سرشو گذاشته رو پام و خیلی گوگولی خوابیده پس شروع کردم ناز کردن سرش که از شانس بدم پاشد اولش یکم گیج میزد ولی وقتی به خودش امد واسه چند لحظه بغلم کرد و شروع کرد تند تند پرسیدن سوال
مایکی: من کیم؟
دوهی: سانو مانجیرو ملقب به مایکی.
مایکی: اسمه کوچیکت چیه؟
دوهی: اسم کوچیکم دوهیه.
مایکی: این چند تاس؟
*عدد چهار رو با دستاش نشون میده*
دوهی: چهارتاس.
مایکی: اخیش خیالم راحت شد فکر کردم الانه که فراموشی بگیری.
دوهی: مگه چی شده.
ولی خوب راستش سرم خیلی درد میکنه واسه همون پاشدم.
(شرمنده کم شد😅)
«ویو دوهی»
با درد بدی تو سرم بلند شدم یکم فکر کردم که چه اتفاقاتی افتاده که یادم امد رو شونه ی مایکی خوابم برده اطرافمو نگاه کردم که دیدم مایکی سرشو گذاشته رو پام و خیلی گوگولی خوابیده پس شروع کردم ناز کردن سرش که از شانس بدم پاشد اولش یکم گیج میزد ولی وقتی به خودش امد واسه چند لحظه بغلم کرد و شروع کرد تند تند پرسیدن سوال
مایکی: من کیم؟
دوهی: سانو مانجیرو ملقب به مایکی.
مایکی: اسمه کوچیکت چیه؟
دوهی: اسم کوچیکم دوهیه.
مایکی: این چند تاس؟
*عدد چهار رو با دستاش نشون میده*
دوهی: چهارتاس.
مایکی: اخیش خیالم راحت شد فکر کردم الانه که فراموشی بگیری.
دوهی: مگه چی شده.
ولی خوب راستش سرم خیلی درد میکنه واسه همون پاشدم.
(شرمنده کم شد😅)
۴.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.