چشامون خاکستری شده. مثلِ غروبایِ آلوده ی تهرون. خیلی گذشت
چشامون خاکستری شده. مثلِ غروبایِ آلودهی تهرون. خیلی گذشته از روزای سختمون. سخت هم گذشته؛ ولی از چشمامون اشکی جاری نشده. شاید واسه همینه که خاکستری شدن. اشک میشوره بالاخره. خیلی چیارو. غصههارو میشوره. تیرگیهارو میشوره. سبک میکنه. چند وقتیه حس میکنیم خیلی سنگینیم. نا نداریم انگار. حتی نایِ نفس کشیدن. انگار خاکستریِ چشامون راهِ نفسمون رو گرفته باشه. ینی داریم پوست میندازیم؟ ینی داریم عوض میشیم؟ شاید. به خودمون میگیم کاش گریه کردن آسون بود. کاش میشد اون آقا که از مترو اومده بیرون رو بغل کرد و هایهای اشک ریخت توو بغلش. ولی سخته. نه؟ نکنه بگن طرف دیوونه شده. نکنه مکافات شه. مگه فقط دیوونهها گریه میکنن؟ کاش دیوونه بودیم اصلن. کاش چشامون تیره نبود. خسته شدیم از این دنیایِ خاکستری.
۶.۱k
۱۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.