فیک 《 bad boy 》
فیک 《 bad boy 》
P*6*
(جونگکوک ویو)
الااا همین دختره ی سیریششششش
(ا/ت ویو)
داشتم تو کلاس دنبال کتاب موسیقیم میگشتم کلا میزمو کیفمو همشو زیر رو کردم ولی پیدا نشد داشتم کلاس دور میزدم ک دیدم جونگکوک چشاشو باز کرد منم مث سگگگگ ریدم ب خودم لامصب از نگاهش اتیش میباره (ودف🗿🍷) گفتم سلام بعد پنج ثانیه دیگش گفتم خدافس(اسکل ب روایت /ت)
(ویو فردا )
تو کلاس نشسته بودم که معلم اومد
(علامت معلم ÷)
÷خب بچه ها بخاطر کارای دانشگاه و کنکور باید شبانه روز درس بخونین برای همین ما تصمیم گرفتم شما رو به خوابگاه بفرستیم از الان بگم اتاقا دونفرهست ...... خب الان اسم هارو میخونم هر دونفر از فردا وسایلتون رو جمع کنید بیاین به خوابگاه......
لیا و سوجین
سویون و یونگی
ا/ت و جونگکوک
و..............
(ویو ا/ت )
بعد حرفی که زد یه چند دقیقه ای خشکم زده بود..... اخه چرااا من باید با اون عوضی تو یه اتاق باشممم چرااااا (از خداتم باشه :/ )
یه نگاه به کوک انداختم دیدم در خواب ناز تشریف دارن
اون معلمه هم از کلاس رفت بیرون سریع خودمو جمع و جور کردم رفتم تا بتونم یه غلطی بکنم
با سرعت رفتم تو دفتر مدیر
_س...سلام
÷سلام .... کاری داشتی.؟
_خب چیزه نمیشه هم اتاقی منو عوض کنین؟
÷چرا؟
_خب... چیزه
÷الکی تلاش نکن نمیشه کاریش کرد
_یعنی نمیشه کاریش کرد؟ ترو خداا یکاری من نمیتونم با اون تو یه اتاق بمونم
÷گفتم که نمیشهههه حالا هم برو خونتون کلاس تموم شده
از دفتر مدیر اومدم بیرون
ایشش مردیکه عوضییییی
سریع رفتم وسایلمو جمع کنم که ..............
خمارییییی
نگران نباشید زود میزارم
P*6*
(جونگکوک ویو)
الااا همین دختره ی سیریششششش
(ا/ت ویو)
داشتم تو کلاس دنبال کتاب موسیقیم میگشتم کلا میزمو کیفمو همشو زیر رو کردم ولی پیدا نشد داشتم کلاس دور میزدم ک دیدم جونگکوک چشاشو باز کرد منم مث سگگگگ ریدم ب خودم لامصب از نگاهش اتیش میباره (ودف🗿🍷) گفتم سلام بعد پنج ثانیه دیگش گفتم خدافس(اسکل ب روایت /ت)
(ویو فردا )
تو کلاس نشسته بودم که معلم اومد
(علامت معلم ÷)
÷خب بچه ها بخاطر کارای دانشگاه و کنکور باید شبانه روز درس بخونین برای همین ما تصمیم گرفتم شما رو به خوابگاه بفرستیم از الان بگم اتاقا دونفرهست ...... خب الان اسم هارو میخونم هر دونفر از فردا وسایلتون رو جمع کنید بیاین به خوابگاه......
لیا و سوجین
سویون و یونگی
ا/ت و جونگکوک
و..............
(ویو ا/ت )
بعد حرفی که زد یه چند دقیقه ای خشکم زده بود..... اخه چرااا من باید با اون عوضی تو یه اتاق باشممم چرااااا (از خداتم باشه :/ )
یه نگاه به کوک انداختم دیدم در خواب ناز تشریف دارن
اون معلمه هم از کلاس رفت بیرون سریع خودمو جمع و جور کردم رفتم تا بتونم یه غلطی بکنم
با سرعت رفتم تو دفتر مدیر
_س...سلام
÷سلام .... کاری داشتی.؟
_خب چیزه نمیشه هم اتاقی منو عوض کنین؟
÷چرا؟
_خب... چیزه
÷الکی تلاش نکن نمیشه کاریش کرد
_یعنی نمیشه کاریش کرد؟ ترو خداا یکاری من نمیتونم با اون تو یه اتاق بمونم
÷گفتم که نمیشهههه حالا هم برو خونتون کلاس تموم شده
از دفتر مدیر اومدم بیرون
ایشش مردیکه عوضییییی
سریع رفتم وسایلمو جمع کنم که ..............
خمارییییی
نگران نباشید زود میزارم
۷.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.