رمان لطفابخند،پارت دوازدهم:
رمان لطفابخند،پارت دوازدهم:
صبح با درد عجیبی توی پائین شکمم بیدار شدم.چشمامو مالوندم و توی آیینه ی جلوم نگاهی به خودم انداختم.تازه فهمیدم درد شکمم برای چی بوده.از شدت اصبانیت دندونامو روی هم فشار دادمو هیچی نگفتم.
+هوسوک...هوسوکم...عشقم...عزیزم...نفسم...هوسووووووووک!
با حالت کیوتی سیخ روی تخت نشست.
_جانم...
+تو دیشب چیکار کردی؟!
_من...خب توی دلت نی نی کاشتم...
+تو چه غلطی کردییییییییی؟!!!!!!!
کلافه دستی توی موهام کشیدم و هوفی کشیدم.
+آخه این چه گندی بود زدی؟من الان رسما مال توشدم!!!
خواستم بلند شم تا برم که یهو دستم رو کشید و افتادم توی بغلش.گونم رو نوازش کرد.
_مگه بده تو مال من باشی خانووووم؟!حالا یه روز جلوتر...
بلند شدم و رفتم توی حمام تا دوش بگیرم.توی وان به بدبختیام فکر کردم.تهیونگ،هوسوک،یونگی،این گندی که حالا زده شد.شرط میبندم اگه یونگی باخبر میشد که هوسوک همچین غلطی کرده،زندش نمیزاشت!هوفی کشیدم و اومدم زیر دوش.حوله ی تنی ام رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون.
_آفیت خانوووم.
+😐
رفتم پشت پرده و یه شلوار لی پوشیدم با تیشرت گشاد پوما.موهامو خشک کردم و پشتم گوجه ای کردم.آرایش خونگی ساده کردم و اومدم بیرون.
_چطوری؟!
دستشو روی کمرم خزوند.
+ولم کن حوصله ندارم هوسوک!
رفتم و نشستم پشت میز و شروع کردیم خوردن صبحانه ی هوسوک پز!
+امروز باید چیکار کنیم؟
_انداختم قرارداد رو فردا.امروز میریم گشت و گزار.
+بابا مگه من و تو این سفر رو برای کار نیومدیم!خو این گشت و گزارا چیه؟!
_مگه بده؟!
+هوووووف!
صبحانمون تمام شد و هوسوک به من گفت که برم آماده بشم.رفتم پشت پرده و یه دامن قرمز و تاپ بندی قرمز پوشیدم.کت مشکی پوشیدم و چکمه های تا زانوم رو پوشیدم.موهام رو هم دورم باز گذاشتم.
اومدم بیرون که دیدم هوسوک هم آماده شده.
_بریم بانو؟
دستام رو توی بازوش حلقه کردم.
+بریم...
رفتیم سوار ماشین شدیم.اولین مقصدمون باغ وحش بود.رفتیم داخل باغ وحش و داشتیم قفس هارو یدونه یدونه میدیم و میخندیدیم.تا اس با رو دیدم،به هوسوک گفتم:
+یااااا هوسوکا اینا چقدر شبیه توعن؟!
خندید و افتاد دنبالم تا طلافی کنه.وقتی رسید به قفس قو ها،روشو کرد به من و گفت:
_اون قوها خیلی شبیه توعن...پرنسس من(وای من ایست قلبی کردم...)
توی راه وقتی داشتیم توی قفس ها میچرخیدیم،صدای گریه ی یه بچه از پشت میله ها اومد.رفتیم و دیدیم یه پسربچه ی کیوت داره گریه میکنه.
_یاااا یااااا.هیونگت اینجاس گریه نکن.
₩اوماااا!من اومامو میخوام...
_هیششش هیششش.الان میبرمت خوشگلم...
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
صبح با درد عجیبی توی پائین شکمم بیدار شدم.چشمامو مالوندم و توی آیینه ی جلوم نگاهی به خودم انداختم.تازه فهمیدم درد شکمم برای چی بوده.از شدت اصبانیت دندونامو روی هم فشار دادمو هیچی نگفتم.
+هوسوک...هوسوکم...عشقم...عزیزم...نفسم...هوسووووووووک!
با حالت کیوتی سیخ روی تخت نشست.
_جانم...
+تو دیشب چیکار کردی؟!
_من...خب توی دلت نی نی کاشتم...
+تو چه غلطی کردییییییییی؟!!!!!!!
کلافه دستی توی موهام کشیدم و هوفی کشیدم.
+آخه این چه گندی بود زدی؟من الان رسما مال توشدم!!!
خواستم بلند شم تا برم که یهو دستم رو کشید و افتادم توی بغلش.گونم رو نوازش کرد.
_مگه بده تو مال من باشی خانووووم؟!حالا یه روز جلوتر...
بلند شدم و رفتم توی حمام تا دوش بگیرم.توی وان به بدبختیام فکر کردم.تهیونگ،هوسوک،یونگی،این گندی که حالا زده شد.شرط میبندم اگه یونگی باخبر میشد که هوسوک همچین غلطی کرده،زندش نمیزاشت!هوفی کشیدم و اومدم زیر دوش.حوله ی تنی ام رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون.
_آفیت خانوووم.
+😐
رفتم پشت پرده و یه شلوار لی پوشیدم با تیشرت گشاد پوما.موهامو خشک کردم و پشتم گوجه ای کردم.آرایش خونگی ساده کردم و اومدم بیرون.
_چطوری؟!
دستشو روی کمرم خزوند.
+ولم کن حوصله ندارم هوسوک!
رفتم و نشستم پشت میز و شروع کردیم خوردن صبحانه ی هوسوک پز!
+امروز باید چیکار کنیم؟
_انداختم قرارداد رو فردا.امروز میریم گشت و گزار.
+بابا مگه من و تو این سفر رو برای کار نیومدیم!خو این گشت و گزارا چیه؟!
_مگه بده؟!
+هوووووف!
صبحانمون تمام شد و هوسوک به من گفت که برم آماده بشم.رفتم پشت پرده و یه دامن قرمز و تاپ بندی قرمز پوشیدم.کت مشکی پوشیدم و چکمه های تا زانوم رو پوشیدم.موهام رو هم دورم باز گذاشتم.
اومدم بیرون که دیدم هوسوک هم آماده شده.
_بریم بانو؟
دستام رو توی بازوش حلقه کردم.
+بریم...
رفتیم سوار ماشین شدیم.اولین مقصدمون باغ وحش بود.رفتیم داخل باغ وحش و داشتیم قفس هارو یدونه یدونه میدیم و میخندیدیم.تا اس با رو دیدم،به هوسوک گفتم:
+یااااا هوسوکا اینا چقدر شبیه توعن؟!
خندید و افتاد دنبالم تا طلافی کنه.وقتی رسید به قفس قو ها،روشو کرد به من و گفت:
_اون قوها خیلی شبیه توعن...پرنسس من(وای من ایست قلبی کردم...)
توی راه وقتی داشتیم توی قفس ها میچرخیدیم،صدای گریه ی یه بچه از پشت میله ها اومد.رفتیم و دیدیم یه پسربچه ی کیوت داره گریه میکنه.
_یاااا یااااا.هیونگت اینجاس گریه نکن.
₩اوماااا!من اومامو میخوام...
_هیششش هیششش.الان میبرمت خوشگلم...
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
۵۲.۵k
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.