گربه انسان نما منp¹
:پارک جیمین تو اخراجی.._عه واقعا خیلی ممنون ...دست هاشو برای رئیس بداخلاقش تکون دادو با لبخند به سمت در اتاق رفت قبل از اینکه از در خارج بشه یه زبونی برای رئیس اش در آورد اصلا از این که اخراج شده بود ناراحت نبود درسته که بیشتر از ۵ سال هست که داخل این شرکت کار میکنه ولی الان تنها چیزی که براش مهم بود حداقل ۲۴ ساعت خوابیدن و استراحت کردن بود اون آدم تنهایی بود تنها کسی رو که داشت هیونگ چهارشونش جین بود ..........وارد خونه شد کت اش رو پرت کرد روی مبل نفس عمیق کشیدو گفت:سلام به خونه ی قشنگم..به طرف اتاقش میرفت که بوی به مشامش رسید با لبخند به سمت اشپزخونه رفت از خوشحالی نزدیک بود اشکش دربیاد سر قابلمه رو برداشت و به دوکبوکی نگاه کرد _حیف که دوست دختر داری مگرنه خودم زنت میشدم ..به زور از دوکبوکی دل کندو رفت تا لباسش و عوض کنه یه سرهمی راحتی مشکی پوشید اومد تا شامشو بخوره که یهو زنگ خونه خورد نالیدو زیر لب غر زد :اگه گذاشتین من به ع.قم برسم
به سمت در رفت و دروباز کرد سرکی به بیرون از خونه کشید وقتی دید کسی نیست اعصابش خورد شد و زیر لب ف.ش داد اومد که درخونه رو ببنده که نگاهش به باکس متوسطی که روی زمین بود افتاد باز نگاه به اینور انورش کرد و با تردید دستشو به سمت باکس برد باکس رو برداشت یکم سنگین بود برای بار آخر به بیرون نگاه کرد یه چیزی مشکوک میزد داخل خونه رفت باکس رو روی میز گذاشت نامه ای روی اون بود اون رو برداشت در نامه رو باز کرد و خوند*سلام پسرم دلم برات خیلی تنگ شده تو خیلی بی معرفت هستی چطوری میتونی مادرتو بخاطر دعوا با پدرت فراموش کمی و از پیشم بری به دوستت سوکجین گفتم که برات دوکبوکی درست کنه و این که تولدت مبارک میدونم این قدر درگیر کار هستی که تولدتو فراموش میکنی ولی مادرت هیچ وقت فراموش نمیکنه اینم کادو از طرف من به تو لطفا خوب ازش مراقبت کن اون خیلی احساسی هست و زود اعتماد میکنه سعی کن اعتمادش رو از دست ندی دوست دارم یه دنیا .مامان*..آب دهنشو قورت دادو پیش خودش فکر کرد که:مامان داره درباره چی حرف میزنه..شکاک به باکس نگاه کرد نامه رو گوشه ی میز گذاشت آروم در باکس رو باز کرد درو گذاشت رو میز برگشت تا نگاه کنه چی توی باکس هست
**نظرتون چیه؟
داستان خوبیه؟
به سمت در رفت و دروباز کرد سرکی به بیرون از خونه کشید وقتی دید کسی نیست اعصابش خورد شد و زیر لب ف.ش داد اومد که درخونه رو ببنده که نگاهش به باکس متوسطی که روی زمین بود افتاد باز نگاه به اینور انورش کرد و با تردید دستشو به سمت باکس برد باکس رو برداشت یکم سنگین بود برای بار آخر به بیرون نگاه کرد یه چیزی مشکوک میزد داخل خونه رفت باکس رو روی میز گذاشت نامه ای روی اون بود اون رو برداشت در نامه رو باز کرد و خوند*سلام پسرم دلم برات خیلی تنگ شده تو خیلی بی معرفت هستی چطوری میتونی مادرتو بخاطر دعوا با پدرت فراموش کمی و از پیشم بری به دوستت سوکجین گفتم که برات دوکبوکی درست کنه و این که تولدت مبارک میدونم این قدر درگیر کار هستی که تولدتو فراموش میکنی ولی مادرت هیچ وقت فراموش نمیکنه اینم کادو از طرف من به تو لطفا خوب ازش مراقبت کن اون خیلی احساسی هست و زود اعتماد میکنه سعی کن اعتمادش رو از دست ندی دوست دارم یه دنیا .مامان*..آب دهنشو قورت دادو پیش خودش فکر کرد که:مامان داره درباره چی حرف میزنه..شکاک به باکس نگاه کرد نامه رو گوشه ی میز گذاشت آروم در باکس رو باز کرد درو گذاشت رو میز برگشت تا نگاه کنه چی توی باکس هست
**نظرتون چیه؟
داستان خوبیه؟
۱۷.۰k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.