یهحرفخوندنی

💌 یه_حرف_خوندنی
از شیطان بدم می‌آمد
حرفهایش اما شیرین بود
گذاشتم حرف بزند؛ او هی
گفت و گفت و گفت...
.
🍁 ساعتها کنارش نشستم
تا اینکه چشمم به جعبه‌‌‌ای افتاد
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و
توی جیبم گذاشتم
.
به خانه آمدم و در جعبه‌ را
باز کردم، توی آن اما جز غرور
چیزی نبود... جعبه از دستم افتاد و
غرور توی اتاقم ریخت ⚡
.
باز هم فریب خورده بودم
دست را روی قلبم گذاشتم... نبود!
تمام راه را دویدم
تمام راه را خدا خدا کردم
💜 می‌خواستم قلبم را پس بگیرم
.
به میدان رسیدم
اما شیطان نبود! آن وقت
🌧 نشستم و های های گریه کردم...
ناگهان صدایی شنیدم؛
صدای قلبم را ...
.
بی اختیار
به سجده افتادم
به شکرانه‌ی قلب پیدا شده‌ام ... 🌸🍃
.
.
.
#خاص
دیدگاه ها (۷)

سحری به یاد رؤیت هوس نماز کـــردمبه حضور دل تپیدم بخــــــدا...

جسارت داشته باش و زندگی کن ...اما جوری که خودت دوست داری ،نه...

.یادش بخیر اون موقع ها که بچه بودیم میرفتیم چلوکبابی😋چه طعم ...

اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتماومدم معذرت خواهی کنمهی می...

پارت ۹آنچه گذشت: آماده شودم برم شرکت که یهو.....یادم امد اتو...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

خوب بیاین اولین سناریو مون رو شروع کنیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط