روانی منP30(ادامه)

وارد سالن مدرسه شدم..طبق معمول داشتن درمورد نبودن لیا و سوجوا حرف میزدن!انگار که خیلیییی مهمه!
از پله ها رفتم بالا و تا به پله ی آخر رسیدم فرشته ی نجاتم اومد جلوم…
یونگی:سلام خانم لی(نیشخند)
هانا:سلام آقای مین(لبخند)
از کنارش رد شدم..بهتره باهاش نرم رفتار کنم،پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم همونجا وایساده((:
در کلاس رو باز کردم و سریع رفتم پیش لانیا
هانا:لانیییی!
لانیا:سلام عشقممم،دیشب چیشد؟ازت خاستگاری کرد؟(ذوق)
هانا:خاستگاری ای درکار نیست!وقتشه که ازش جدا بشم!
لانیا:جدا بشی؟از تهیونگ؟…(سکوت)چیییی؟(کمی داد)
هانا:اگه میفهمیدی باهام چیکار کرده اینجوری نمیکردی!
لانیا:چیکار کرده؟نکنه….
هانا:نهههه اون نه!!ولش کن..مهم اینه که دیگه تهیونگ توی زندگی من جایی نداره!
لانیا:ولی کو..
هانا:جونگکوک بخوره تو سرت،اون برات میمونه
لانیا:ولی میخوای چیکار کنی؟
هانا:خودت میبینی(نیشخند)
دیگه رفتم سمت نیمکتم نشستم و خب یونگی جونممم کنارم میشینه(تو آب بخندی دختریکه ی…)
5min
پنج دقیقه ای گذشت و معلم اومدش..معلم ریاضی،میتونم به واقعیت بگم که ریاضیم افتضاحهههه..ولی خب!داشتم به تخته نگاه میکردم که یونگی جون دهن وا کرد
یونگی:انگار از درس ریاضی خوشت نمیاد(آروم)
هانا:اصلا توش خوب نیستم(آروم)
یونگی:دوست داری کمکت کنم؟(نیشخند_اروم)
هانا:حتی اگه بهم یاد بدی نمیفهمم!(لبخند_اروم)
یونگی:ولی من خوب آموزش میدم(نیشخند_اروم)
خواستم دهن وا کنم که یه خودش گفت
یونگی:بعد مدرسه میریم خونه ی من..شاید تونستم ریاضی رو خوب بهت یاد بدم(نیشخند_اروم)
با لبخندم بهش فهموندم که میام..
صحبتمون رو تموم کردیم و به درس گوش دادیم
حس خوبی ازش گرفتم..انگار هدف بدی نداره! اما نمیخوام که از من خوشش بیاد..من فقط میخوای نقشم رو اجرا کنم…ولی خب خداروشکر این یکی مافیا نیست!البته خوشگلم هستااا..نه نه چی داری میگی؟بع درس گوش بده فردا امتحان داری!

ویو تهیونگ
هانا رو رسوندم..ازم ترسیده!میتونم یکاری کنم که ترسش برطرف بشه..ولی ممکنه کار بدی کنه!خیانت و حتی کات کردن با من!
{صدای ذهن تهیونگ:اوه..یعنی همینقدر راحت کات کنه و یا خیانت کنه؟نچ نچ}
تهیونگ:کسی رو که باهاش به من خیانت کنه رو تیکه تیکه می‌کنم و جنازش و برای خانوادش میفرستم
{صدای ذهن تهیونگ:خودش چی؟طبق چیزی که میدونم اونم باید درس عبرت بگیره!}
تهیونگ:انسان میتونه خطا کنه..پرنسسم هم اگه خطا کنه فقط یکم تنبیه میشه(نیشخند)
{صدای ذهن تهیونگ:خوبه..کاریت ندارم!ولی حواست باشه این عشق کاری نکنه که از مافیا بودنت دور بشی}
تهیونگ:مافیایی سرجاش و پرنسسم هم سرجاش

حمایتتتت