name:i will see u..
part:15
ا.ت چیزی نگفت و بلند شد تا بره توی اتاق
تهیونگ سریع دستشو گرفت و گفت: کجا؟
ا.ت: بخوابم
تهیونگ: نه بیا بشین پیشم
ا.ت سرش را به بالا تکون داد: نه نمیخوام
تهیونگ: باشه باشه بیا ....چیکارت کنم ولی....حق نداری از صندلی تکون بخوری
ا.ت لبخندی زد: باشه قول
«روز پرواز»
ا.ت،تهیونگ و جیهوپ بعد از شنیدن قانون ها سوار هواپیما شدن.
ا.ت داخل کابین شد و به تهیونگ و جیهوپ نگاهی کرد.
تهیونگ: بشین
ا.ت: باید در رو ببندم
جیهوپ: تهیونگ انقدر حساس نباش...چیزی نیست...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سری رو با تاسف تکون داد و کمربندش رو بست.
ا.ت اروم سری تهیونگ رو بوسید. بیرون رفت.
تروریست معروفی که تونسته بود تا دم در اتاق وزیر توی ساختمان امنیتی بره ، با چند تا مامور پلیس که کنار ،جلو و پشتش بودن داخل شد.
دستاش بسته بود و کنار ابروش چسب بود
ا.ت نگاهی بهش کرد و بعد از ورود اخرین مامور در رو بست و وارد کابین شد.
تهیونگ : همه سوار شدن؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد رو بعد از بستن کمربندش سری تکون داد: اره
تهیونگ هدفونش رو روی گوشش گذاشت...
***
یکی از خدمه وارد اتاق شد و با صورت رنگ پریده گفت: دو تا از خدمه ها حالشون بد شده نیم ساعتی میشه که هی میارن بالا...یکی از پلیس ها هم حالشون بد شد
ا.ت از روی صندلی بلند شد و بعد از کشیدن دستش روی دامنش سمت کابین ها راه اافتاد.
با دیدن دو تا از مهماندار ها که روی زمین دراز کشیدن و نفس نفس میزنن چشاش گشاد شد.
خیلی عجیب بود براش که چرا همه با هم مریض شدن...
سمت غذا ها رفت و نگاهی بهشون انداخت.
ا.ت: دیگه به کسی غذا و سرویس ندید...
یکی از مهماندار ها سری تکون داد و زیر لب گفت: باشه...
ا.ت داخل کابین خلبان ها شد
تهیونگ: چشونه؟
ا.ت نفس عمیقی کشید: نمیدونم شاید از غذاعه....
***
نیم ساعت بعد
افراد بیشتری دلدرد گرفته بودن تقریبا میشد گفت همه...
فقط دو تا از پلیس ها و یکی از خدمه ها سالم بودن.
همه نگران بودن حتی دلیلش رو هم نمیدونستن.
با صدای جیغ یکی از خدمه اوت سریع پاشد و با نگرانی سمتشون دویید
با دیدن اون دو مهماندار اپلی که خون از دهنشون بیرون میزنه و میمیرن چشاش گشاد و چند قدم رفت...
ا.ت: مردن؟؟؟؟
همه ترسیده بودن چون فکر میکردن توی غذا سم بوده و الان همه نگران این بودم که نکنه مثل این دو مهماندار بمیرن.
سمت کابین خلبان ها دویید و گفت: دو تا از مهماندار ها مردن...
از ترس نفس نفس میزد و ابروهاش توی هم بودن
تهیونگ سریع گوشی رو از روی گوش هاش برداشت و با نگرانی سمت ا.ت برگشت: چیییی؟؟؟؟
جیهوپ: ت...تو برو ببین چیشده من ادامه میدم
تهیونگ کمربندش رو باز کرد و بیرون رفت. با دیدن اون دو مهماندار که روی زمین غرق خون بودن چشاش گشاد شد.
.
.
.
#سناریو
ا.ت چیزی نگفت و بلند شد تا بره توی اتاق
تهیونگ سریع دستشو گرفت و گفت: کجا؟
ا.ت: بخوابم
تهیونگ: نه بیا بشین پیشم
ا.ت سرش را به بالا تکون داد: نه نمیخوام
تهیونگ: باشه باشه بیا ....چیکارت کنم ولی....حق نداری از صندلی تکون بخوری
ا.ت لبخندی زد: باشه قول
«روز پرواز»
ا.ت،تهیونگ و جیهوپ بعد از شنیدن قانون ها سوار هواپیما شدن.
ا.ت داخل کابین شد و به تهیونگ و جیهوپ نگاهی کرد.
تهیونگ: بشین
ا.ت: باید در رو ببندم
جیهوپ: تهیونگ انقدر حساس نباش...چیزی نیست...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سری رو با تاسف تکون داد و کمربندش رو بست.
ا.ت اروم سری تهیونگ رو بوسید. بیرون رفت.
تروریست معروفی که تونسته بود تا دم در اتاق وزیر توی ساختمان امنیتی بره ، با چند تا مامور پلیس که کنار ،جلو و پشتش بودن داخل شد.
دستاش بسته بود و کنار ابروش چسب بود
ا.ت نگاهی بهش کرد و بعد از ورود اخرین مامور در رو بست و وارد کابین شد.
تهیونگ : همه سوار شدن؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد رو بعد از بستن کمربندش سری تکون داد: اره
تهیونگ هدفونش رو روی گوشش گذاشت...
***
یکی از خدمه وارد اتاق شد و با صورت رنگ پریده گفت: دو تا از خدمه ها حالشون بد شده نیم ساعتی میشه که هی میارن بالا...یکی از پلیس ها هم حالشون بد شد
ا.ت از روی صندلی بلند شد و بعد از کشیدن دستش روی دامنش سمت کابین ها راه اافتاد.
با دیدن دو تا از مهماندار ها که روی زمین دراز کشیدن و نفس نفس میزنن چشاش گشاد شد.
خیلی عجیب بود براش که چرا همه با هم مریض شدن...
سمت غذا ها رفت و نگاهی بهشون انداخت.
ا.ت: دیگه به کسی غذا و سرویس ندید...
یکی از مهماندار ها سری تکون داد و زیر لب گفت: باشه...
ا.ت داخل کابین خلبان ها شد
تهیونگ: چشونه؟
ا.ت نفس عمیقی کشید: نمیدونم شاید از غذاعه....
***
نیم ساعت بعد
افراد بیشتری دلدرد گرفته بودن تقریبا میشد گفت همه...
فقط دو تا از پلیس ها و یکی از خدمه ها سالم بودن.
همه نگران بودن حتی دلیلش رو هم نمیدونستن.
با صدای جیغ یکی از خدمه اوت سریع پاشد و با نگرانی سمتشون دویید
با دیدن اون دو مهماندار اپلی که خون از دهنشون بیرون میزنه و میمیرن چشاش گشاد و چند قدم رفت...
ا.ت: مردن؟؟؟؟
همه ترسیده بودن چون فکر میکردن توی غذا سم بوده و الان همه نگران این بودم که نکنه مثل این دو مهماندار بمیرن.
سمت کابین خلبان ها دویید و گفت: دو تا از مهماندار ها مردن...
از ترس نفس نفس میزد و ابروهاش توی هم بودن
تهیونگ سریع گوشی رو از روی گوش هاش برداشت و با نگرانی سمت ا.ت برگشت: چیییی؟؟؟؟
جیهوپ: ت...تو برو ببین چیشده من ادامه میدم
تهیونگ کمربندش رو باز کرد و بیرون رفت. با دیدن اون دو مهماندار که روی زمین غرق خون بودن چشاش گشاد شد.
.
.
.
#سناریو
۵.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.