مادر بزرگم در حالی که با دهان بی دندان

مادر بزرگم در حالی که با دهان بی دندان ،
آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد
آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند
از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی
دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه
تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده
خواستگار ، حاج .... آقا ، خدا بیامرز .... سالش بود و من ُنه سالم
گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره
گفتند : هیس ، شگون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره
حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : کجا بودم مادر ؟ آهان
جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود
بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ
سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابرام آورده بودم را
ریختند تو باغچه و گفتند : تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
گفتم : آخه .... گفتند: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه
بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، بعد به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ،
همه خندیدند ولی من ننه خجالت کشیدم
به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم
مامانم خدا بیامرز ، می گفت هیس ، دوست داشتن چیه ؟ عادت میکنی
بعد هم دخترا بدنیا اومدن همین خاله هات و دایی هات
.... سال و خورده ایم بود که حاجی مرد
یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد
نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون
یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟
می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون
می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده گذاشتنش لا کتاب و خشکوندنش
مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت:
آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد
دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت
حسرت به دلم موند که روم به دیوار بگه عاشقتم ، ولی نشد که بگه
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم
آی می چسبید ، آی می چسبید
دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر
ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود
اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم ،ننه
یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟
گفت : هیس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم
مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت:
می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم
یهو پیر شدم ، پیر
پاشو دراز کرد و گفت : پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد
آخیش خدا عمرت بده ننه ، چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و
نگه هیس!
ادامه متن تو کامنت ها...
دیدگاه ها (۳)

کلی حرف تو دل آدم می مونه که هیچ وقت زده نمیشه.فقط‌برای اینک...

دروغ چرا؟ وقت هایی که حوصلم سر می رفت ، از سر بیکاری بهش زنگ...

هر جانور که باشد،بگریزد از بلاییمن خود بلای خویشماز خود کجا ...

این قسمت تام و جری از بچگی باعث میشد همش گریه کنم.چند روز پی...

@kadejaaa

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

وقتی دلت از همه ی دنیا می گیرهوقتی قفل دلت حتی با خنده هم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط