با تو

با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم
وبه سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و
مجهول چشم ....
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من !
کاکل زرتشت!
سایه بان مسیح !
به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان .....
دیدگاه ها (۲)

عشق احساس قشنگی ست خودت می دانی پس چرا این همه این دلشده را ...

درگیر این آشپزخانه ی کوچکم...در جهانی که باید خیلی بزرگ باشد...

هر یک از زنانیکه زمانیبی تفا وت از کنارشان گذشته ایتمام دنیا...

با لبت بازی مَکن وقتـــــی که صُحبت میکُنیچـشم من دیوانه اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط