هر یک از زنانی

هر یک از زنانی
که زمانی
بی تفا وت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند
همین زن که از اتوبوس پیاده شد
با چشمهای معمولی
و کیفی معمولی تر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده
با همان ساقهای معمولی
و انگشتهای کشیده
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه اش ببرد...
دیدگاه ها (۱)

با توبی توهمسفر سایه خویشموبه سوی بی سوی تو می آیممعلومی چون...

عشق احساس قشنگی ست خودت می دانی پس چرا این همه این دلشده را ...

با لبت بازی مَکن وقتـــــی که صُحبت میکُنیچـشم من دیوانه اما...

حق من بود که باشی و نگاهم بکنی !که به هر ثانیه با عشق دعایم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط