از خونه البته بهتره بگم اول از کمپانی ای که توش کاراموز

از خونه! البته بهتره بگم اول از کمپانی ای که توش کاراموز بودم اخراجم کردن و بعدم از خونه فرار کردم چون حوصله ی سرزنش شدن نداشتم..بعد ها فهمید اسم اون پسر تهیونگه...خانوادش چند کافی شاپ توی سئول دارن و خودش کاراموز اهنگسازی بوده ولی چون از سبک خاص کمپانی برای ساخت اهنگاش پیروی نمیکرده اخراج شده...
ولی خیلی چیز ها هم بود که هرگز متوجه نشد!
مثل اینکه تهیونگ چه حسی بهش داره...مثال اون کافی شاپی که یک ماه بعد از اشنایی باهاش توش یه کار ثابت با حمولی عجیب پیدا کرد و تونست دو سال تموم اون تو کار کنه و هزینه های مهاجرتش به پاریس رو از اون طریك جمع کنه کافی شاپ خانواده ی تهیونگ بوده و تهیونگ با التماس از خانوادش خواسته بود تا حمولی 5 برابر حموق عادی بهش بدن و ساعت کاریشو نصف ساعت کاری نرمال کنن...اهی کشید و از فکر کردن دست برداشت...در واقع صدای کشیدن وسایل توی راه پله ها بود که اونو از تفکراتش بیرون اورد...اروم گوششو به در خونش جسبوند و متوجه شد که یکی داره به واحد روبه روییش اسباب کشی میکنه...کش و لوسی به بدن خستش داد و خودشو روی تختش پرت کرد!صبح از شدت سرما بیدار شد.از پنجره کوچیک اتالش به بیرون نگاه کرد.همه جا بخاطر اولین برف زمستونی امسال سفید شده بودن...ناخوداگاه یاد پارسال افتاد...اولین برف سال که اومد ساعت 2 بعدازظهر بود و تهیونگ از استودیویی که توش کار میکرد بخاطرش اومده بود جلوی در مدرسش تا فمط این چند لحظه ی کوتاه رو باهم از مدرسه تا کافی شاپی که کارمیکرد برن...
یادش میومد اون روز سرد بود...خیلی سرد ولی تهیونگ تمام مسیر دستشو گرفته بود و همراه با دست خودش توی جیب سوییشرت گشادش فرو کرده بود و گاهی با نوک انگشتای گرمش دستشو نوازش میکرد! گوشیشو برداشت این مسخره بود ولی اون همین االنشم اشت از دلتنگی میمرد یا بهتره بگیم خفه میشد...به ساعت نگاه کرد...1 صبح بود!پاهاشو توی اغوشش جمع کرد...االن کره ساعت 3 بعد از ظهر بود پس تهیونگ صد درصد میتونست جواب تلفنشو بده...لبشو گزید و شماره ی تهیونگ رو گرفت.._سالم )صدای خسته و گرفته ی ته توی گوشش پیچید(با بهت یکبار دیگه ساعتو چک کرد و اهسته گفت:تهیونگا؟صدای بم و گرمش دوباره وجودشو گرم کرد:جانم؟اروم لبششو گزید:خواب بودی؟تهیونگ "اوهوم"خسته ای گفت.با ناباوری گفت: یااااااااااااا ساعت 3 بعدازظهره!تهیونگ با لجبازی جواب داد:همینه که هست...میخواستی نری که من کل روزو مجبور نباشم بخوابم!با شرمندگی لبخند زد و چیزی نگفت.صدای تهیونگ دوباره توی گوشش پیچید:امشب کریسمسه...کار خاصی نمیخوای انجام بدی؟اهی کشید:نه!
تهیونگ چند لحظه ی کوتاه سکوت کرد بعد دوباره ادامه داد: یادت میاد وقتی بخاطر امتحانا توی خونه حبس شده بودی برای اینکه دلتنگیمون کم بشه کارامونو هماهنگ میکردیم و همزمان انجامش میدادیم؟ ولی تو
توی خونتون و من توی استودیو؟خندید: اره یادمه...
تهیونگ اهی کشید: پس پاشو و یه لباس گرم بپوش و برو به یه کافی شاپ و صبحانه بخور...منم حاضر میشم برم ناهار بخورم!با ذوق احممانه ای گفت:باشه باشه.
سریع تلفنو قطع کرد و رفت سراغ کمدش... بلوز و دامن کوتاه بافت قرمز رنگشو که تهیونگ براش گرفته بود پوشید.بوت های قرمز رنگ و در نهایت پالتوی بلند سفیدش.موهاشو با کش باحالی سرش جمع کرد و رژلب قرمزشو زد.گوشیشو برداشت و پیامی رو نوشت: حاضر شدم و دارم میرم به سمتکافی شاپ سر کوچه...توچی؟
با لبخند از ساختمون خارج شد و پاش رو روی برف صبحگاهی گذاشت...ادامه دارد

#BTSV#FACK
دیدگاه ها (۴)

#CUTE

#CUTE

توی اتاق کوچیک اجاره ای زیر شیروونیش نشسته بود.نزدیک عصر بود...

#BTS

black flower(p,259)

پارت : ۳۴

black flower(p,293)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط