اش میشدی صبح

ڪاش میشدیڪ صبح
ڪسی زنڪَ خانہ را بزند و بڪَوید:
با دست پر آمده‌ام
با لبخند،
با قلبی آڪنده از عشق واقعی
از آڹ سوے دوست داشتڹ‌ها
آمده‌ام بمانم و
هرڪَز نروم...
دیدگاه ها (۸)

زیاد بی خبر نمانید از هم...نگذارید بی خبریتان به هفته بکشد.....

چه زیبا میگفت پیرمرد خیاطزندگـےهیچوقت اندازه تنم نشدحتــے وق...

همه شب در این امیدم که نسیم صبح گاهیبه پیام آشنایی بنوازد آش...

هرڪہ عشق دیگرے در قلب او جا مےشودعاقبت با قاب عڪسے ڪھنه تنها...

سيد على صالحى‌میگه:"کاش می‌شد، یک صبح کسی زنگ خانه‌هامان را ...

می شود یک شب خوابید  و صبح باخبر شد ، غم ها را از یک کنار به...

وقتی دوست برادرته و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط