همیشہ فکر مےکردم
همیشہ فکر مےکردم
خوشبختے یعنے یڪ زندگے بدون دعوا،
بدون خستہ شدن،
بدون غر زدن،
بدون قہر کردن و درد کشیدن...
فکر مےکردم فقط زنہایے خوشبتند کہ مردشان مثل پروانہ دورشان مےگردد، جلوے همہ قربان صدقہ شان مےرود، نمےگذارد دست بہ سیاه و سفید بزنند، هر روز برایشان گل و کادو مےخرد و اینجور حرفہا...!
همیشہ فکر مےکردم مادرم خوشبخت نیست چون پدرم زیاد خستہ مےشد،
زیاد غر مےزد،
عصبانیتش را دیده بودم،
قہر و دعوایشان را دیده بودم ولے ندیده بودم پدرم بہ مادرم بگوید دوستت دارم یا بگوید تو زیبایے...
همیشہ دلم بہ حال مادرم مےسوخت
تا اینکہ خودم پستے بلندےهاے عاشقے را تجربہ کردم.
خستہ شدم،
قہر کردم،
داد زدم،
فحش دادم،
بارها گفتم همہ چیز را تمام مےکنم،
او هم خسته شد،
ناراحتم کرد،
صدایش را بالا برد،
لج کرد،
اخمش را دیدم و بدتر از همہ بہ من دروغ گفت...
اما هیچکدام اینہا باعث نشد بگویم من خوشبخت نیستم!
من خوشبختم در کنار مردے کہ نسبت بہ من، بودن و نبودنم، حالم، موافقت و مخالفتم بےتفاوت نیست...
برایش مہمم...
براے بدست آوردنم مےجنگد...
در این جنگ شکست مےخورد اما باز پا مےگیرد و مےایستد.
وقتے او بہ من گفت هیچوقت جلوے کسے از تو تعریف نمےکنم، میترسم عاشقت شوند...
وقتے دیدم "دوستت دارم هایش"،
"تو زیبایے" گفتن هایش مخصوص خلوتہاے دونفره مان است،
یاد مادرم افتادم کہ تعریف مےکرد پدرم همیشہ بہش مےگوید "من از پنجم ابتدایے تو را دوست داشتم و بہ تو فکر مےکردم"،
"تو خوشگلترین زنے هستے کہ مےشناسم"
"هیچوقت طاقت چند روز دورے از تو را
هم ندارم "...
فہمیدم مردهایے کہ براے عشقشان تقدس و حرمت قائلند و از بقیہء مردهاے عالم عاشقترند، اینگونہ اند.
مردهایے مثل پدرم و کسے کہ شبیہ پدرم است.
حالا دیگر معناے خوشبختے برایم عوض شده.
وقتے کسے هست کہ براے برآورده کردن خواستہء من حاضر است خودش را از پا بیندازد و هیچوقت بہ هیچکس چیزے از تمام کارهایے کہ براے من انجام داده، نگوید.
#مانگ_میرزایے
خوشبختے یعنے یڪ زندگے بدون دعوا،
بدون خستہ شدن،
بدون غر زدن،
بدون قہر کردن و درد کشیدن...
فکر مےکردم فقط زنہایے خوشبتند کہ مردشان مثل پروانہ دورشان مےگردد، جلوے همہ قربان صدقہ شان مےرود، نمےگذارد دست بہ سیاه و سفید بزنند، هر روز برایشان گل و کادو مےخرد و اینجور حرفہا...!
همیشہ فکر مےکردم مادرم خوشبخت نیست چون پدرم زیاد خستہ مےشد،
زیاد غر مےزد،
عصبانیتش را دیده بودم،
قہر و دعوایشان را دیده بودم ولے ندیده بودم پدرم بہ مادرم بگوید دوستت دارم یا بگوید تو زیبایے...
همیشہ دلم بہ حال مادرم مےسوخت
تا اینکہ خودم پستے بلندےهاے عاشقے را تجربہ کردم.
خستہ شدم،
قہر کردم،
داد زدم،
فحش دادم،
بارها گفتم همہ چیز را تمام مےکنم،
او هم خسته شد،
ناراحتم کرد،
صدایش را بالا برد،
لج کرد،
اخمش را دیدم و بدتر از همہ بہ من دروغ گفت...
اما هیچکدام اینہا باعث نشد بگویم من خوشبخت نیستم!
من خوشبختم در کنار مردے کہ نسبت بہ من، بودن و نبودنم، حالم، موافقت و مخالفتم بےتفاوت نیست...
برایش مہمم...
براے بدست آوردنم مےجنگد...
در این جنگ شکست مےخورد اما باز پا مےگیرد و مےایستد.
وقتے او بہ من گفت هیچوقت جلوے کسے از تو تعریف نمےکنم، میترسم عاشقت شوند...
وقتے دیدم "دوستت دارم هایش"،
"تو زیبایے" گفتن هایش مخصوص خلوتہاے دونفره مان است،
یاد مادرم افتادم کہ تعریف مےکرد پدرم همیشہ بہش مےگوید "من از پنجم ابتدایے تو را دوست داشتم و بہ تو فکر مےکردم"،
"تو خوشگلترین زنے هستے کہ مےشناسم"
"هیچوقت طاقت چند روز دورے از تو را
هم ندارم "...
فہمیدم مردهایے کہ براے عشقشان تقدس و حرمت قائلند و از بقیہء مردهاے عالم عاشقترند، اینگونہ اند.
مردهایے مثل پدرم و کسے کہ شبیہ پدرم است.
حالا دیگر معناے خوشبختے برایم عوض شده.
وقتے کسے هست کہ براے برآورده کردن خواستہء من حاضر است خودش را از پا بیندازد و هیچوقت بہ هیچکس چیزے از تمام کارهایے کہ براے من انجام داده، نگوید.
#مانگ_میرزایے
۴.۶k
۱۹ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.