ا.ت:خداروشکر کن که این دفعه گازت نگرفتم
ا.ت:خداروشکر کن که این دفعه گازت نگرفتم
کوک می خند و هیچی نمیگی که کی از بچه های کلاس دیگه در میزنه میاد تو
؟:ببخشید استاد پارک ا.ت تو این کلاس
معلم:بله
؟:به من گفتن بیام بگم بیاد دفتر
معلم:باشه ا.ت برو
کوک:چیکار کردی
ا.ت:نمیدونم
با اون پسره رفتم تو دفتر مدیر مدرسه صندلی ش پشتش به من بود
ا.ت:ببخشید برای چی گفتین من بیام
از رو صندلی ش پا میشه امد پیشمبابام بود
سرم انداختمپایین
بابا:دخترم ا.ت این تویی چقدر بزرگ شدی
دست شرو سر شونه ا.ت میزاره ا.ت دستش رو میزنه کنار
ا.ت:ببحشید اقا فکر کنم اشتباه گرفتین من دختر تون نیستم پارک سولی دختر تونه
بابا:ا.ت اینطوری نگو من خیلی دوست دارم خیلی دلم واست تنگ شده وقتی دیدمت یاد مادرت افتادم خیلی شبیه شی
ا.ت:اگه دوستم داشتی تو اون سن کمی که داشتم ولم نمی کردی اگه اون خونه رو هم مامان به اسمم نمیزد تا الان مرده بودم من کلاسم دیر میشه باید برم
باباش بغل ش میکنه و ا.ت اونو کنار میزنی
ا.ت:الان بغلم میکنی وقتی بهت نیاز داشتم کجا بودی وقتی کار میکردم یا بقیه اذیتم میکردن کجا بودی هاااا(با بغض و صدای بلند )
ا.ت میره سر کلاس سر جاش میشنه
کوک:چیشده
ا.ت:هیچی
کوک:باشه
(چند مین بعد)
زنگ خورد رفتیم غذا بگیریم بخوریم که تهیونگ هم امد پیشم نشست کوک رفته بود دستشویی یهو چشمم با لب های تهیونگ افتاد دیدم خیلی ترک خورد
ا.ت:چرا لب هات انقدر ترک خورده
تهیونگ:نمیدونم
ا.ت:وایسا من برات یکم برق لب زنم بهتر بشه (بچه ها اون قسمت زیبای حقیقی رو یاد تونه 😂)داشتم رو لبش برق لب میزدم کوک هم امد
کوک:دارین چیکار می کنین
ا.ت:لب های تهیونگ ترک خورده براش برق لب میزنم خوب بشه
کوک:اهان ... واسه منم بزن لب ها ترک خورده
تهیونگ:حسود
ا.ت:باشه بگو عا
کوک:عا
واسه شبرق لب زدم نشست سر جاش
داشتیم غذا می خوردیم
ا.ت:راستی ته اون دختره پارک سولی که امد امروز تو کلاس مون
ته:خوب
ا.ت:خواهر ناتنی مه باهاش نه حرف می زنی نه دوست میشی باشهههههه
ته:باشه همون اولم که امد ازش خوشم نمیومد
(ویو هیونجین)
دیدم که کوک چجوری با سولی حرف میزد بخاطر ا.ت بخاطر همین زنگ تفریح رفتم پیشش با سینی غذا همه دخترا دور برش بودن اونم همش پز میداد
(راستی سولی و هیونجین باهم دختر خاله پسر خاله ن)
هیونجین:بچه ها میشه برین من با سولی کار دارم همه رفتن و من پیش سولی نشستم
سولی:چی می خوای
هیونجین:تو از جونگکوک خوشت میاد
سولی :اره خوشم میاد ولی اون از من خوشش نمیاد
هیونجین:اون از ا.ت خوشش میاد منم از ا.ت خوشم میاد ولی ا.ت باهم بهم زده هر کار میکنم دیگه نمی خواد دوست دخترم باشه
سولی:نگو که ا.ت دوست دخترته ...
هیونجین:قبلا بود الان نیست
سولی :بابا اون خواهر ناتنی مه
هیونجین:واقعن...پس من یجوریی پسر خالشم چه خوب.... باشه ممنون من میرم
سولی :برو دیگه نمی بینمت
هیونجین:منم علاقه ای ندارم به خواهرت علاقه دارم
سولی:مگه ا.ت چی داره که من ندارم من خیلی از اون بهترم
هیونجین:نه اشتباه میکنی اون ا.ت از تو بهتره
سولی :از تونظر نخواستم گمشو
هیونجین:رفتم
با سینی غذام رفتم پیش میزه که ا.ت نشسته بودن
هیونجین :میشه اینجا بشینم
ته:اره
ا.ت:نه
ته:هیونجین دوستمه بزار بشینه بخاطر من
کوک:راست میگه ا.ت
ا.ت:هوووف باشه
هیونجین نشست
هیونجین:چخبر دختر خاله جون
ا.ت:چی میگی سرت بجای خورد
هیونجین:سولی دختر خالمه تو هم خواهر سولی هستی ..... پس یجوریایی دختر خالمی
ا.ت:خواهر ناتنی تو همپسرخاله ناتنی می
هیونجین:از نظر من ناتنی نیستیم چون قبلا خیلی بهم نزدیک بودیم
کوک عصبی شده
ا.ت:هیونجین حد خودتو بدون ما قبلا باهم بودیم الان نیستم بفهم .... اهه شتهام کور شدمن میرم
هیونجین:تا ابد که نمی تونی از دستم فرار کنی
ا.ت بی محل میره
کوک:قبلا که باهم بودین چرا بهم نگفتی
ته:راست میگه چرا بهمون نگفته بودی
هیونجین هم غذا می خورد و حرف میزد
هیونجین:من قبلا دوست ش نداشتم فقط برای این که درمورد پدرش بهم اطلاع بد باهاش بودم ولی وقتی فهمیدم که با پدرش زندگی نمیکنه جلوش یه دختر رو بوسیدم تا بیخیالم بشه ولی وقتی ازش جدا شدم فهمیدم که عاشقش شدم ولی اون دیگه دوستم نداره هعی......
ته:من جایی ا.ت بودم هیچ وقت حتی بهت نگا نمیکردم
هیونجین :اره هرکس دیگه بود هم همین کارو میکرد ولی اون فرق داره خیلی مهر بونه
خیلی پشیمونم
کوک:چقدر ا.ت بدبخت ولی اصن به روش نمیاره
ته:منم قبلا خیلی اذیت ش میکردم منم پشیمونم ولی بازم منو بخشید باهم دوست شد
کوک:منم وقتی اولین بار دیدمش هواسش نبود خورد بهم بهش فوش دادم ولی اون باهم دوست شدا
هیونجین:هر دوتون رو بخشیده چرا من نبخشیده.......
شرط
لایک۲۶
کامنت۵۰
بچه هد نظر بدین از کدوم بخش ناراحت شدین یا خوش تون امد
کوک می خند و هیچی نمیگی که کی از بچه های کلاس دیگه در میزنه میاد تو
؟:ببخشید استاد پارک ا.ت تو این کلاس
معلم:بله
؟:به من گفتن بیام بگم بیاد دفتر
معلم:باشه ا.ت برو
کوک:چیکار کردی
ا.ت:نمیدونم
با اون پسره رفتم تو دفتر مدیر مدرسه صندلی ش پشتش به من بود
ا.ت:ببخشید برای چی گفتین من بیام
از رو صندلی ش پا میشه امد پیشمبابام بود
سرم انداختمپایین
بابا:دخترم ا.ت این تویی چقدر بزرگ شدی
دست شرو سر شونه ا.ت میزاره ا.ت دستش رو میزنه کنار
ا.ت:ببحشید اقا فکر کنم اشتباه گرفتین من دختر تون نیستم پارک سولی دختر تونه
بابا:ا.ت اینطوری نگو من خیلی دوست دارم خیلی دلم واست تنگ شده وقتی دیدمت یاد مادرت افتادم خیلی شبیه شی
ا.ت:اگه دوستم داشتی تو اون سن کمی که داشتم ولم نمی کردی اگه اون خونه رو هم مامان به اسمم نمیزد تا الان مرده بودم من کلاسم دیر میشه باید برم
باباش بغل ش میکنه و ا.ت اونو کنار میزنی
ا.ت:الان بغلم میکنی وقتی بهت نیاز داشتم کجا بودی وقتی کار میکردم یا بقیه اذیتم میکردن کجا بودی هاااا(با بغض و صدای بلند )
ا.ت میره سر کلاس سر جاش میشنه
کوک:چیشده
ا.ت:هیچی
کوک:باشه
(چند مین بعد)
زنگ خورد رفتیم غذا بگیریم بخوریم که تهیونگ هم امد پیشم نشست کوک رفته بود دستشویی یهو چشمم با لب های تهیونگ افتاد دیدم خیلی ترک خورد
ا.ت:چرا لب هات انقدر ترک خورده
تهیونگ:نمیدونم
ا.ت:وایسا من برات یکم برق لب زنم بهتر بشه (بچه ها اون قسمت زیبای حقیقی رو یاد تونه 😂)داشتم رو لبش برق لب میزدم کوک هم امد
کوک:دارین چیکار می کنین
ا.ت:لب های تهیونگ ترک خورده براش برق لب میزنم خوب بشه
کوک:اهان ... واسه منم بزن لب ها ترک خورده
تهیونگ:حسود
ا.ت:باشه بگو عا
کوک:عا
واسه شبرق لب زدم نشست سر جاش
داشتیم غذا می خوردیم
ا.ت:راستی ته اون دختره پارک سولی که امد امروز تو کلاس مون
ته:خوب
ا.ت:خواهر ناتنی مه باهاش نه حرف می زنی نه دوست میشی باشهههههه
ته:باشه همون اولم که امد ازش خوشم نمیومد
(ویو هیونجین)
دیدم که کوک چجوری با سولی حرف میزد بخاطر ا.ت بخاطر همین زنگ تفریح رفتم پیشش با سینی غذا همه دخترا دور برش بودن اونم همش پز میداد
(راستی سولی و هیونجین باهم دختر خاله پسر خاله ن)
هیونجین:بچه ها میشه برین من با سولی کار دارم همه رفتن و من پیش سولی نشستم
سولی:چی می خوای
هیونجین:تو از جونگکوک خوشت میاد
سولی :اره خوشم میاد ولی اون از من خوشش نمیاد
هیونجین:اون از ا.ت خوشش میاد منم از ا.ت خوشم میاد ولی ا.ت باهم بهم زده هر کار میکنم دیگه نمی خواد دوست دخترم باشه
سولی:نگو که ا.ت دوست دخترته ...
هیونجین:قبلا بود الان نیست
سولی :بابا اون خواهر ناتنی مه
هیونجین:واقعن...پس من یجوریی پسر خالشم چه خوب.... باشه ممنون من میرم
سولی :برو دیگه نمی بینمت
هیونجین:منم علاقه ای ندارم به خواهرت علاقه دارم
سولی:مگه ا.ت چی داره که من ندارم من خیلی از اون بهترم
هیونجین:نه اشتباه میکنی اون ا.ت از تو بهتره
سولی :از تونظر نخواستم گمشو
هیونجین:رفتم
با سینی غذام رفتم پیش میزه که ا.ت نشسته بودن
هیونجین :میشه اینجا بشینم
ته:اره
ا.ت:نه
ته:هیونجین دوستمه بزار بشینه بخاطر من
کوک:راست میگه ا.ت
ا.ت:هوووف باشه
هیونجین نشست
هیونجین:چخبر دختر خاله جون
ا.ت:چی میگی سرت بجای خورد
هیونجین:سولی دختر خالمه تو هم خواهر سولی هستی ..... پس یجوریایی دختر خالمی
ا.ت:خواهر ناتنی تو همپسرخاله ناتنی می
هیونجین:از نظر من ناتنی نیستیم چون قبلا خیلی بهم نزدیک بودیم
کوک عصبی شده
ا.ت:هیونجین حد خودتو بدون ما قبلا باهم بودیم الان نیستم بفهم .... اهه شتهام کور شدمن میرم
هیونجین:تا ابد که نمی تونی از دستم فرار کنی
ا.ت بی محل میره
کوک:قبلا که باهم بودین چرا بهم نگفتی
ته:راست میگه چرا بهمون نگفته بودی
هیونجین هم غذا می خورد و حرف میزد
هیونجین:من قبلا دوست ش نداشتم فقط برای این که درمورد پدرش بهم اطلاع بد باهاش بودم ولی وقتی فهمیدم که با پدرش زندگی نمیکنه جلوش یه دختر رو بوسیدم تا بیخیالم بشه ولی وقتی ازش جدا شدم فهمیدم که عاشقش شدم ولی اون دیگه دوستم نداره هعی......
ته:من جایی ا.ت بودم هیچ وقت حتی بهت نگا نمیکردم
هیونجین :اره هرکس دیگه بود هم همین کارو میکرد ولی اون فرق داره خیلی مهر بونه
خیلی پشیمونم
کوک:چقدر ا.ت بدبخت ولی اصن به روش نمیاره
ته:منم قبلا خیلی اذیت ش میکردم منم پشیمونم ولی بازم منو بخشید باهم دوست شد
کوک:منم وقتی اولین بار دیدمش هواسش نبود خورد بهم بهش فوش دادم ولی اون باهم دوست شدا
هیونجین:هر دوتون رو بخشیده چرا من نبخشیده.......
شرط
لایک۲۶
کامنت۵۰
بچه هد نظر بدین از کدوم بخش ناراحت شدین یا خوش تون امد
۲۰.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.