22فروردین روز تولد دوستم لیداست و روزی که کنسرت بهترین خو
22فروردین روز تولد دوستم لیداست و روزی که کنسرت بهترین خواننده من و لیدا بود.
قرار بچه ها واسه روز تولد توی بهترین رستورانی که صاحب اون، بابای دوستمه بود.
ساعت 6 بود و دیر از خواب بیدار شدم
با عصبانیت روی سر داداشم داد زدم که چرا بیدارم نکردی؟؟
داداشمم طبق معمول خودشو به کوچه علی چپ زد!!.
بعد دست و صورت شستن دور کمدم رفتم تا یه مانتو انتخاب کنم
ولی هیچی نداشتم تا برای روز تولد بپوشم!!
همشون تکراری بودند
معمولا اندازه مانتو واس من و آجیمم یکیه.
توی اتاقش رفتم و مثل دزدا بدون نفس کشیدن دور کمدش رفتم تا از خواب بیدار نشه و گیر بده و مانتوشو بهم نده.
در کمد رو که باز کردم یه صدای کوچولو داد :-SS
آجیمم سرشو از پتو بیرون آورد و گفت میبینمت :|
گفتم آجی و یکی از مانتوتو میخوام واس تولد یکی از دوستام
بهم گفت مگه خودت نداری، برو همونا رو بپوش اینا مال منن.
گفتم خو همشون تکراری شدن!!
بهم گفت نچ!! نمیدم یادته میخواستم کیفتو با خودم دانشگاه ببرم بهم ندادی!! منم بهت مانتو نمیدم
گفتم خب حالا ببر
گفت نمیخوام، الانم میخوام برم حمام، اومدم نبینم یکی از مانتوهامو برداشته باشیا می کشمت!!
گفتم باشه نمیبرم خسیس.
رفت حمام و منم اون بهترین مانتوی نوشو که روش خیلی حساسه پوشیدم و تند تند آماده شدم و به رستوران رفتم.
وقتی رسیدم همه بچه ها نشسته بودند لیدا بهم گفت فرانک چقدر دیر کردیی خیلی وقته منتظرت بودم.
گفتم به خاطر نیم ساعت نمیری حالا.
خندید و گفت نه من تا حلوای تو رو نخورم نمیمیرم.
با یه نیشخند بهش گفتم ما تو مجلس عذامون حلوا نمیدیم، خرما میدیم. :)))
بحس کردن ما دوتا دیوونه با هم شروع شد که شیوا از پشتمون اومد و کیک رو روی میز گذاشت و گفت سوپرایز.
همگی هم با خوندن شعر تولد تولدت مبارک زود باش شمع ها رو فوت کن..
بعدشم شیوا با ذوق و آرزو کردن و فوت کردن شمعا
من خواستم یه انگشت کوچولوی کوچولو به کیک بزنم که شیوا زد رو دستم و گفت آ آ :)
اول کادو زوووووود همگی کادوهاتون رو بدید هرکی کادو نده کیک نمیخوره :|
همگیمون اعتراض کردیم و گفتیم آخه.. -__-!!
شیوا گفت جشن تولد بدونه کادو نه نمیشه باید کادو بدید.
همگی یکی یکی کادوهاشون رو به لیدا دادن.
همگیمونم با خوندن شعر کادو باز شود بلکه پسندیده شود!!
لیدا هم با باز کردن کادو یه سلفی از خودش میگرفت
همون از کوچیکیشم مغرور، لوس و پرو بود!!
آخه اون دیوونه بهترین رفیق و بهترین بچه همسایمونه.
کادوها یا ساعت بودن یا دستبند و شال و یا لوازم آرایشی.
نوبت من شد و لیدا گفت فراااانک جییی بلااااام آوردی؟!هوووم
گفتم سوپرایزه
گفتم بعد خوردن کیک، میبرمت کنسرت
لیدا گفت: کاوه امیری؟!!
گفتم: آره :)
بچه ها گفتند نه نمیشه لیدا خودت گفتی اول کادو.
لیدا هم گفت هییییس!! ^__^
خلاصه بعد کلی شاد و خندیدن و کیک خوردن من و لیدا به کنسرت امیری رفتیم.
وقتی داخل شدیم لیدا رفتم اون ته نشست و اصلا حواسم نبود که رفت آخر نشست منم رفتم ردیف دوم نشستم و هرکجا رو میدیدم لیدا نبود؟!!! بهش زنگ زدم گفتم لیدا کووشی!؟؟
گفت چرا رفتی ردیف دوم نشستی؟!
گفتم الاغ خو بلیطی که خریدم مال ردیف دومه زود باش بیا منتظرم
بعدشم لیدا با تعجب از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست گفت ردیف دوم بلیطش گرون تره!!
چقده بلیط؟!
منم گفتم به تو چه فضـول!!
لیدا گفت آخه که امیری اومد و همه دست و جیغ کشیدن
لیدا هم بلند شد و دست و جییغ کشید و گفت کاوووه کاووووه و تو هوا میپرید
همه مردم با دیدنش بهش میخندیدن انگار یه بچه 6ساله با خودم به کنسرت آوردم
عقلش که در حد بچه 2 ساله هم نیست :|| !!
امیری هم با مرسی مرسی و سلام کردن لیدا بیشتر تو هوا میپرید :||.....
ادامه دارد پنجشبه :)
قرار بچه ها واسه روز تولد توی بهترین رستورانی که صاحب اون، بابای دوستمه بود.
ساعت 6 بود و دیر از خواب بیدار شدم
با عصبانیت روی سر داداشم داد زدم که چرا بیدارم نکردی؟؟
داداشمم طبق معمول خودشو به کوچه علی چپ زد!!.
بعد دست و صورت شستن دور کمدم رفتم تا یه مانتو انتخاب کنم
ولی هیچی نداشتم تا برای روز تولد بپوشم!!
همشون تکراری بودند
معمولا اندازه مانتو واس من و آجیمم یکیه.
توی اتاقش رفتم و مثل دزدا بدون نفس کشیدن دور کمدش رفتم تا از خواب بیدار نشه و گیر بده و مانتوشو بهم نده.
در کمد رو که باز کردم یه صدای کوچولو داد :-SS
آجیمم سرشو از پتو بیرون آورد و گفت میبینمت :|
گفتم آجی و یکی از مانتوتو میخوام واس تولد یکی از دوستام
بهم گفت مگه خودت نداری، برو همونا رو بپوش اینا مال منن.
گفتم خو همشون تکراری شدن!!
بهم گفت نچ!! نمیدم یادته میخواستم کیفتو با خودم دانشگاه ببرم بهم ندادی!! منم بهت مانتو نمیدم
گفتم خب حالا ببر
گفت نمیخوام، الانم میخوام برم حمام، اومدم نبینم یکی از مانتوهامو برداشته باشیا می کشمت!!
گفتم باشه نمیبرم خسیس.
رفت حمام و منم اون بهترین مانتوی نوشو که روش خیلی حساسه پوشیدم و تند تند آماده شدم و به رستوران رفتم.
وقتی رسیدم همه بچه ها نشسته بودند لیدا بهم گفت فرانک چقدر دیر کردیی خیلی وقته منتظرت بودم.
گفتم به خاطر نیم ساعت نمیری حالا.
خندید و گفت نه من تا حلوای تو رو نخورم نمیمیرم.
با یه نیشخند بهش گفتم ما تو مجلس عذامون حلوا نمیدیم، خرما میدیم. :)))
بحس کردن ما دوتا دیوونه با هم شروع شد که شیوا از پشتمون اومد و کیک رو روی میز گذاشت و گفت سوپرایز.
همگی هم با خوندن شعر تولد تولدت مبارک زود باش شمع ها رو فوت کن..
بعدشم شیوا با ذوق و آرزو کردن و فوت کردن شمعا
من خواستم یه انگشت کوچولوی کوچولو به کیک بزنم که شیوا زد رو دستم و گفت آ آ :)
اول کادو زوووووود همگی کادوهاتون رو بدید هرکی کادو نده کیک نمیخوره :|
همگیمون اعتراض کردیم و گفتیم آخه.. -__-!!
شیوا گفت جشن تولد بدونه کادو نه نمیشه باید کادو بدید.
همگی یکی یکی کادوهاشون رو به لیدا دادن.
همگیمونم با خوندن شعر کادو باز شود بلکه پسندیده شود!!
لیدا هم با باز کردن کادو یه سلفی از خودش میگرفت
همون از کوچیکیشم مغرور، لوس و پرو بود!!
آخه اون دیوونه بهترین رفیق و بهترین بچه همسایمونه.
کادوها یا ساعت بودن یا دستبند و شال و یا لوازم آرایشی.
نوبت من شد و لیدا گفت فراااانک جییی بلااااام آوردی؟!هوووم
گفتم سوپرایزه
گفتم بعد خوردن کیک، میبرمت کنسرت
لیدا گفت: کاوه امیری؟!!
گفتم: آره :)
بچه ها گفتند نه نمیشه لیدا خودت گفتی اول کادو.
لیدا هم گفت هییییس!! ^__^
خلاصه بعد کلی شاد و خندیدن و کیک خوردن من و لیدا به کنسرت امیری رفتیم.
وقتی داخل شدیم لیدا رفتم اون ته نشست و اصلا حواسم نبود که رفت آخر نشست منم رفتم ردیف دوم نشستم و هرکجا رو میدیدم لیدا نبود؟!!! بهش زنگ زدم گفتم لیدا کووشی!؟؟
گفت چرا رفتی ردیف دوم نشستی؟!
گفتم الاغ خو بلیطی که خریدم مال ردیف دومه زود باش بیا منتظرم
بعدشم لیدا با تعجب از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست گفت ردیف دوم بلیطش گرون تره!!
چقده بلیط؟!
منم گفتم به تو چه فضـول!!
لیدا گفت آخه که امیری اومد و همه دست و جیغ کشیدن
لیدا هم بلند شد و دست و جییغ کشید و گفت کاوووه کاووووه و تو هوا میپرید
همه مردم با دیدنش بهش میخندیدن انگار یه بچه 6ساله با خودم به کنسرت آوردم
عقلش که در حد بچه 2 ساله هم نیست :|| !!
امیری هم با مرسی مرسی و سلام کردن لیدا بیشتر تو هوا میپرید :||.....
ادامه دارد پنجشبه :)
۷.۶k
۲۳ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.