توفیق یک ایرانی به دیدار امام زمان (ع)
توفیق یک ایرانی به دیدار امام زمان (ع)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
(می دانیم که حضرت قائم، امام زمان (عج) در روز 15 شعبان سال 225 یا 226 ه - ق در سامره به دنیا آمد و حدود پنج سال، تحت سرپرستی پدرش، برای حفظ از گزند دشمن، به طور کاملا مخفی زندگی می کرد، ولی گاهی بعضی از اصحاب خاص و مورد اطمینان، به توفیق زیارت آن نور دیده نائل می شدند، به عنوان نمونه):
ضوءبن علی می گوید: یک نفر ایرانی - که نامش رابرد - به من گفت: به شهر سامره رفتم و ملازم در خانه امام حسن عسکری (ع) شدم، حضرت مرا طلبید، وارد خانه آن جناب شدم و سلام کردم، فرمود: (برای چه به اینجا آمده ای؟)
گفتم: به خاطر شوقی که به شما دارم برای خدمت به اینجا آمده ام.
امام حسن (ع) فرمود: بنابراین دربان من باش، من از آن پس در خانه آن حضرت همراه سایر خادمان بودم، گاهی به بازار می رفتم و اجناس مورد نیاز آنان را می خریدم و زمانی که مردها در خانه امام حسن (ع) بودند، من بدون اجازه وارد خانه می شدم، روزی وارد خانه شدم دیدم امام حسن (ع) با چند نفر نشسته بود، ناگاه در اطاق حرکت کرد و صدائی شنیدم، در همین هنگام امام حسن (ع) فریاد زد: بایست، من همانجا توقف کردم و جرئت بیرون رفتن و وارد شدن را نداشتم، بعد از چند لحظه، کنیزکی، که چیزی سرپوشیده همراه داشت از نزد من عبور کرد، آنگاه امام حسن اجازه ورود داد، من وارد خانه شدم، کنیز را نیز صدا زد، او نزد امام باز گشت، امام حسن (ع) به کنیز فرمود: (روپوش را از روی آنچه همراه داری بردار).
کنیز روپوش را برداشت، کودک سفید و زیبائی دیدم، امام حسن (ع) روپوش روی شکم کودک را برداشت، دیدم موی سبزی که سیاهی نداشت از زیر گلو تا نافش روئیده شده است. آنگاه به من فرمود:
(صاحب شما همین است)
سپس به کنیز امر فرمود: (او را ببر) و بعدا من آن کودک را تا زمان رحلت امام حسن (ع) ندیدم و بعد از رحلت آن آن حضرت، آن کودک را بار دیگر زیارت کردم … (376)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
(می دانیم که حضرت قائم، امام زمان (عج) در روز 15 شعبان سال 225 یا 226 ه - ق در سامره به دنیا آمد و حدود پنج سال، تحت سرپرستی پدرش، برای حفظ از گزند دشمن، به طور کاملا مخفی زندگی می کرد، ولی گاهی بعضی از اصحاب خاص و مورد اطمینان، به توفیق زیارت آن نور دیده نائل می شدند، به عنوان نمونه):
ضوءبن علی می گوید: یک نفر ایرانی - که نامش رابرد - به من گفت: به شهر سامره رفتم و ملازم در خانه امام حسن عسکری (ع) شدم، حضرت مرا طلبید، وارد خانه آن جناب شدم و سلام کردم، فرمود: (برای چه به اینجا آمده ای؟)
گفتم: به خاطر شوقی که به شما دارم برای خدمت به اینجا آمده ام.
امام حسن (ع) فرمود: بنابراین دربان من باش، من از آن پس در خانه آن حضرت همراه سایر خادمان بودم، گاهی به بازار می رفتم و اجناس مورد نیاز آنان را می خریدم و زمانی که مردها در خانه امام حسن (ع) بودند، من بدون اجازه وارد خانه می شدم، روزی وارد خانه شدم دیدم امام حسن (ع) با چند نفر نشسته بود، ناگاه در اطاق حرکت کرد و صدائی شنیدم، در همین هنگام امام حسن (ع) فریاد زد: بایست، من همانجا توقف کردم و جرئت بیرون رفتن و وارد شدن را نداشتم، بعد از چند لحظه، کنیزکی، که چیزی سرپوشیده همراه داشت از نزد من عبور کرد، آنگاه امام حسن اجازه ورود داد، من وارد خانه شدم، کنیز را نیز صدا زد، او نزد امام باز گشت، امام حسن (ع) به کنیز فرمود: (روپوش را از روی آنچه همراه داری بردار).
کنیز روپوش را برداشت، کودک سفید و زیبائی دیدم، امام حسن (ع) روپوش روی شکم کودک را برداشت، دیدم موی سبزی که سیاهی نداشت از زیر گلو تا نافش روئیده شده است. آنگاه به من فرمود:
(صاحب شما همین است)
سپس به کنیز امر فرمود: (او را ببر) و بعدا من آن کودک را تا زمان رحلت امام حسن (ع) ندیدم و بعد از رحلت آن آن حضرت، آن کودک را بار دیگر زیارت کردم … (376)
۱.۶k
۰۷ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.