باورم کن... ( پارت ۳۰ )

خمیازه میکشه
یونگی: میای بخوابیم خستم؟
هانا: لباساتو عوض کن بخوابیم
یونگی: حال ندارو با همینا میخوابم اون حر*ومزاده خستم کرد
هانا: من برات عوض کنم ¿
یونگی: از خدامه*خنده*
میخندم ، لباساشو در میارم و در حینش کرم میریزم بندشو میبوسم
یونگی: کاری نکن ترتیبتو بدما
هانا: * میخندم * تو که خسته بودی مستر
یونگی: برای این کار خسته نیستم بیب
هانا: * میخندم * لازم نکرده
لباسشو میپوشونم ، دراز میکشم پیشش سرمو میکنم تو گردنش منو بغل میکنه و لفظای عاشقونه میگه و میخوابیم

// یک هفته بعد //
《 ویو یوری 》
ازونجایی که جیمین خونه نبود و حوصلم بشدت پوکیده بود زنگ زدم هانا
//مکالمه//
هانا: جونم؟
یوری: سلام میگم حوصلم سررفته میایی بریم بار؟
هانا: سیلام، حتماااا
یوری: البته به اون دو نفر چیزی نگیم چون مطمئنا نمیزارن
هانا: حله * خنده *
یوری: پس حاضر شو بیا اینجا
هانا: اوک ، فعلا
// پایان مکالمه //
رفیق پایه به این میگن
آماده شدم دیدم تک زد رفتم پایین
یوری: سلاااامممم عشقممم
هانا: سلام جیگرررر، به به چه تیپی
یوری: به شما نمیرسیم زنداداش
لبخند میزنه میریم سوار ماشینش میشیم میریم بار و خلاصه سفارشامونو میدیم و میاره و میخوریم و میحرفیم
یوری: حواست باشه مست نشما جیمین زندم نمیزاره
هانا: چجوری حواسم بت باشه * خنده* ولی باوش
یوری: دمت گرم

《 ویو یونگی 》
تو بار بودیم و معامله میکردیم خلاصه کارمون تموم شده بود
نگاهم خورد دورتر، وایسا یوری و هانا اینجا چیکار میکنن؟!
عصبی شدم
یونگی: جیمین بهت اجازه میدم هرکاری دلت خواست باهاش بکنی، باید تنبه بشن
بهشون اشاره میکنم، جیمین میبینتشون
جیمین: ممنون از اجازه شما
پاشدیم رفتیم پیششون
یوری: ولی میگم اگه بفهمن چی؟

~شرایط :
~ ۱۰۱۰ فالوور🎤
~ ۵۰ لایک🩶
~ ۷۰ کامنت🎧
~ ۱۰ بازنشر 🧷

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
دیدگاه ها (۸۹)

باورم کن... ( پارت ۳۱ )

رمان جدیددددد

باورم کن... ( پارت ۲۹ )

باورم کن... ( پارت ۲۸ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط