چو از بنفشهی شب بوی صبح برخیزد



چو از بنفشه‌ی شب، بوی صبح برخیزد،
هزار وسوسه در جان من برانگیزد.

کبوتر دلم از شوق، می‌گشاید بال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد.

دلی که غنچه‌ی نشکفته‌ی ندامت‌هاست
بگو به دامن باد سحر نیاویزد.

فدای دست نوازشگر نسیم شوم
که خوش به جام شرابم شکوفه می‌ریزد

تو هم مرا به نگاهی شکوفه باران کن!
در این چمن، که گل از عاشقی نپرهیزد

لبی بزن به شراب من، ای شکوفه‌ی بخت
که می خوش است که با بوی گل درآمیزد!

#فریدون_مشیری
از دفتر: #ابر_و_کوچه

دیدگاه ها (۳)

‌به نام تو امروز آواز دادم سحر رابه نام تو خواندمدرخت و پل و...

‌در نگاه من بهارانی هنوزپاک تر از چشمه سارانی هنوزروشنایی بخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط