خانوم خداوندی اگر کار واجبی دارید بفرمایید بیرون کالس!!!!
خانوم خداوندی اگر کار واجبی دارید بفرمایید بیرون کالس!!!!
من-نه استاد تموم شد
استاد-اس ام اس بازی هم حدی داره خانوم
من-بله حق با شماست
از دست این داداش ما یه روز نرفته سر کار حتما باید منو اذیت کنه. ترم جدید بودو باید تمام هواسمو به درس میدادم
اما!!! این ترم یه سال طول میکشید من دانشجو ادبیات بودم ولی رشته ام رو دوست نداشتم.
مهرجو-استاد یه دقیقه بیام پیشتون؟؟
استاد-بیا(و شروع کردن به پچ پچ کردن)
پیشنهاد ما
رمان تقاص آبی چشمهایش | zhrw._.sl کاربر انجمن نودهشتیا
رمان حوای شیطان | n.a25 کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از رمان
مهرجو- خب بچه ها همونطور که میدونید نمایشگاه بینل مللی کتاب افتتاح شده
بچه ها-بلــــــه
مهرجو با خنده-اما این قسمتو نمیدونید!! عموی من با بابام یه نشریاتی دارن به نام مهرجو و االن هم تو نمایشگاه
فعالییت داره من این برگه های تخفیف رو پخش میکنم هر کس خواست میتونه بره اونجا و از این برگه ها استفاده کنه
الیا-آقای مهرجو کتاباش چه سبکیه؟؟
علمی…هرچی که فکرشو بکنید(چه خوب منم قرار بود فردا برم نمایشگاه و چند تا کتاب بگیرم اینم از ) و برگه ، درسی ،رمان این ها رو شروع کرد به پخش کردن
با الیا سوار مترو شدیم بابام قول یه پراید رو بهم داده بود اما هنوز خبری نیست. من بدبخت داره گواهینامه ام گوشه
صبح بریم مترو و از اونور مستقیم نمایشگاه. الیا بهترین دوستم ۷ اتاق خاک میخوره!! با الیا قرار گذاشتم فردا ساعت
بود اما با هم خیلی تفاوت داشتیم من یه بچه آروم و لی اون شرو شیطون بود و حتی عقایدمون هم متفاوت بود. با هم
خداحافظی کردیم و من به سمت خونه امون رفتم سفره شام حاضر بود اما هیچ کس سرش نبود.
-مامانی بابایی ، !! داداش هر که از یه گوشه ای بهم سالم کرد و منم به اتاقم رفتم لباسامو تعویض کردم و رفتم سر سفره مامانم قرمه سبزی
درست کرده بود به به!!!!!!
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%84%d8%a8%d8%ae%d9%86%d8%af-%d9%82%d8%b1%d9%85%d8%b2-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
من-نه استاد تموم شد
استاد-اس ام اس بازی هم حدی داره خانوم
من-بله حق با شماست
از دست این داداش ما یه روز نرفته سر کار حتما باید منو اذیت کنه. ترم جدید بودو باید تمام هواسمو به درس میدادم
اما!!! این ترم یه سال طول میکشید من دانشجو ادبیات بودم ولی رشته ام رو دوست نداشتم.
مهرجو-استاد یه دقیقه بیام پیشتون؟؟
استاد-بیا(و شروع کردن به پچ پچ کردن)
پیشنهاد ما
رمان تقاص آبی چشمهایش | zhrw._.sl کاربر انجمن نودهشتیا
رمان حوای شیطان | n.a25 کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از رمان
مهرجو- خب بچه ها همونطور که میدونید نمایشگاه بینل مللی کتاب افتتاح شده
بچه ها-بلــــــه
مهرجو با خنده-اما این قسمتو نمیدونید!! عموی من با بابام یه نشریاتی دارن به نام مهرجو و االن هم تو نمایشگاه
فعالییت داره من این برگه های تخفیف رو پخش میکنم هر کس خواست میتونه بره اونجا و از این برگه ها استفاده کنه
الیا-آقای مهرجو کتاباش چه سبکیه؟؟
علمی…هرچی که فکرشو بکنید(چه خوب منم قرار بود فردا برم نمایشگاه و چند تا کتاب بگیرم اینم از ) و برگه ، درسی ،رمان این ها رو شروع کرد به پخش کردن
با الیا سوار مترو شدیم بابام قول یه پراید رو بهم داده بود اما هنوز خبری نیست. من بدبخت داره گواهینامه ام گوشه
صبح بریم مترو و از اونور مستقیم نمایشگاه. الیا بهترین دوستم ۷ اتاق خاک میخوره!! با الیا قرار گذاشتم فردا ساعت
بود اما با هم خیلی تفاوت داشتیم من یه بچه آروم و لی اون شرو شیطون بود و حتی عقایدمون هم متفاوت بود. با هم
خداحافظی کردیم و من به سمت خونه امون رفتم سفره شام حاضر بود اما هیچ کس سرش نبود.
-مامانی بابایی ، !! داداش هر که از یه گوشه ای بهم سالم کرد و منم به اتاقم رفتم لباسامو تعویض کردم و رفتم سر سفره مامانم قرمه سبزی
درست کرده بود به به!!!!!!
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%84%d8%a8%d8%ae%d9%86%d8%af-%d9%82%d8%b1%d9%85%d8%b2-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۳.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.