نام کتاب: موهایم را بباف
نام کتاب: موهایم را بباف
نویسنده: الینا محمدی کاربر نودهشتیا
ژانر:عاشقانه،غمگین
مقدمه:
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم که میترسی
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
پیشنهاد ما
در تار و پود مرگ | n.a25کاربر انجمن نودوهشتیا
رمان تیغ گناه | یاسمن رضایی کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از دلنوشته
زبانم لال! اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من -این من آرام -در مردن به جز اینم
به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را…
از پله های ساختمان بالا میروم
میخواهم به او نزدیک باشم، نزدیکتر از هر کسی
آن کسی که…
میدانم دیگر از چشمش افتاده ام!
میدانم دیگر دوستم ندارد!
میدانم. با اینکه همه اینها را میدانم ولی باز هم تلاش میکنم؟ چرا؟
یعنی می شود روزی او مرا ببیند؟
یعنی میشود دوباره بیاید و تکرار بخشد آن روزهایی که گرمای وجودش دلم را گرم میکرد.
بر روی پشت بام مینشینم
چشمانم جز سیاهی رنگ آسمان چیزی را نمیبیند. همانند چشمانت…
با تمام توانم اسمش را فریاد می زنم.
فریاد هایم گوش فلک را کر میکند.
چشمانم همانند ابر بهاری شروع به باریدن میکند، از دردی که تنها خود توان درک کردنش را دارم.
نسیم ملایمی من را در آغوش میگیرد و سعی در آرام کردنم دارد.
چقدر تنها مانده ام…!
یک آن شروع به خندیدن کرده و آنی دیگر
از هق هق هایی که در گلویم زندانی شده بود شکوه میکنم.
از غمهای که در قلبم لانه کرده بودند.
شاید این بار نوبت حرفهای ناتمام مانده من باشد…
صبر کن! اصلا مگر گفتههایم، به دست باد سپرده نمیشوند؟!
ایستاده و به سمت لبه ی ساختمان میروم.
لبه دیگری نشسته و پاهایم را آویزان میکنم.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%af%d9%84%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%87%d8%a7%db%8c%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a8%d8%a7%d9%81/
نویسنده: الینا محمدی کاربر نودهشتیا
ژانر:عاشقانه،غمگین
مقدمه:
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم که میترسی
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
پیشنهاد ما
در تار و پود مرگ | n.a25کاربر انجمن نودوهشتیا
رمان تیغ گناه | یاسمن رضایی کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از دلنوشته
زبانم لال! اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من -این من آرام -در مردن به جز اینم
به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را…
از پله های ساختمان بالا میروم
میخواهم به او نزدیک باشم، نزدیکتر از هر کسی
آن کسی که…
میدانم دیگر از چشمش افتاده ام!
میدانم دیگر دوستم ندارد!
میدانم. با اینکه همه اینها را میدانم ولی باز هم تلاش میکنم؟ چرا؟
یعنی می شود روزی او مرا ببیند؟
یعنی میشود دوباره بیاید و تکرار بخشد آن روزهایی که گرمای وجودش دلم را گرم میکرد.
بر روی پشت بام مینشینم
چشمانم جز سیاهی رنگ آسمان چیزی را نمیبیند. همانند چشمانت…
با تمام توانم اسمش را فریاد می زنم.
فریاد هایم گوش فلک را کر میکند.
چشمانم همانند ابر بهاری شروع به باریدن میکند، از دردی که تنها خود توان درک کردنش را دارم.
نسیم ملایمی من را در آغوش میگیرد و سعی در آرام کردنم دارد.
چقدر تنها مانده ام…!
یک آن شروع به خندیدن کرده و آنی دیگر
از هق هق هایی که در گلویم زندانی شده بود شکوه میکنم.
از غمهای که در قلبم لانه کرده بودند.
شاید این بار نوبت حرفهای ناتمام مانده من باشد…
صبر کن! اصلا مگر گفتههایم، به دست باد سپرده نمیشوند؟!
ایستاده و به سمت لبه ی ساختمان میروم.
لبه دیگری نشسته و پاهایم را آویزان میکنم.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%af%d9%84%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%87%d8%a7%db%8c%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a8%d8%a7%d9%81/
۳.۲k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.