سلطنت بی پایان پارت 16
سلطنت بی پایان پارت 16
تهیونگ گفت 😠نه !!بعد رفت طرف پنچره گفت میدونم که اصلا دوسم نداری و عاشق داهیونی گفتم چی تو واقعا فکر کردی من داهیونو دوست دارم من اونو مثل داداشم میبینم نه همسر تو از دل من چی میدونی من موقع که زندان بودی داشتم از افسردگی شدید میمردم تو از کجا نمیدونی که عاشقت نیستم(با داد)من شروع به گریه کردم که تهیونگ وقتی شنید آمد منو بغل کرد گفت متاسفم که فکرای بدی درباره کردم😭😥بعد که گریه کردنم تموم شد گفتم بوی چیه میاد تهیونگ گفت 😱نه غذا به فاک رفت خندیدم تهیونگ با تابه آمد گفت شام امشب سوخت🧯از خنده قش کردم تهیونگ گفت الان من گشنمه 😐 گفتم بیا کمک کن بلند شم تا برات دوک بوکی 🍜درست کنم تهیونگ گفت آخ جون بعد آمد کمکم کرد که بتونم تا آشپز خونه برم وقتی که به آشپز خونه رسیدیم من لنگه لنگه حرکت میکردم تهیونگم 🤭یه خنده کوچک میکرد من تابع رو برداشتم و سریع به کارشودم پیازارو گذاشتم سرخ بشن بعد رشته های ماکارونی رو خورد کردم تهیونگ گفت کمک نمیخوای بیبی 😊گفتم چرا بیا این قارچ هارو خورد کن بعد یکمی نشستم پام درد کرد تهیونگ گفت خوردش کردم گفتم باشه خواستم بلند شم پام خیلی درد کرد تهیونگ آمد منو بلند کرد گفت خوبی بیب گفتم آره فقط پام درد کرد تهیونگ گفت نمی خواد دیگه راه بری گفتم پس چطوری برای جناب غذا درست کنم 🤨تهیونگ گفت تو بغلم بمون و غذا تم درست کن خندیدم 🤭گفتم باشه بعد که قارچ هارو و رشته هارو ریختم تو حالت معمولی گذاشتم که کامل بپزه بعد تهیونگ منو گذاشت روی مبل تلویزیون رو روشن کرد📺زد تو یه برنامه وقتی که داشتیم فیلمو میدیدم من سرمو گذاشتم روی شونش 👥️️👩❤️👩
تهیونگ دستمو آروم گرفت 🤝گفتم فقط این برنامه رو دارن تهیونگ گفت نه الان میزنم یکی دیگه که صدای پخت فر آمد گفتم غذا پخته شده بعد لنگه لنگه رفتم دوک بوکی رو از فر در آوردم بع تهیونگ گفتم جناب غذا تون امادس تهیونگ گفت 😋به به بینم عشقم چی کرده بوش تا هفتا آپارتمان رفت 😇گفتم مزه نریز بیا بخوریم که داره پام از شدت درد میترکه تهیونگ گفت اوه بیبی ببخشید زیادی کار کردی که پات درد کرد 😟گفتم ولش کن بخور تهیونگ بله چشم بهبه آدم دلش نمیاد بخورمش وقتی اولین تیکه شو برداشت چشاش یه برقی زد 🥺گفت واقعا خیلی خیلی خوشمزس وقتی که غذا رو تموم کردیم تهیونگ کمک کرد نیز جمع
شرایط پارت بعد
لایک 23
کامنت 18تا
تهیونگ گفت 😠نه !!بعد رفت طرف پنچره گفت میدونم که اصلا دوسم نداری و عاشق داهیونی گفتم چی تو واقعا فکر کردی من داهیونو دوست دارم من اونو مثل داداشم میبینم نه همسر تو از دل من چی میدونی من موقع که زندان بودی داشتم از افسردگی شدید میمردم تو از کجا نمیدونی که عاشقت نیستم(با داد)من شروع به گریه کردم که تهیونگ وقتی شنید آمد منو بغل کرد گفت متاسفم که فکرای بدی درباره کردم😭😥بعد که گریه کردنم تموم شد گفتم بوی چیه میاد تهیونگ گفت 😱نه غذا به فاک رفت خندیدم تهیونگ با تابه آمد گفت شام امشب سوخت🧯از خنده قش کردم تهیونگ گفت الان من گشنمه 😐 گفتم بیا کمک کن بلند شم تا برات دوک بوکی 🍜درست کنم تهیونگ گفت آخ جون بعد آمد کمکم کرد که بتونم تا آشپز خونه برم وقتی که به آشپز خونه رسیدیم من لنگه لنگه حرکت میکردم تهیونگم 🤭یه خنده کوچک میکرد من تابع رو برداشتم و سریع به کارشودم پیازارو گذاشتم سرخ بشن بعد رشته های ماکارونی رو خورد کردم تهیونگ گفت کمک نمیخوای بیبی 😊گفتم چرا بیا این قارچ هارو خورد کن بعد یکمی نشستم پام درد کرد تهیونگ گفت خوردش کردم گفتم باشه خواستم بلند شم پام خیلی درد کرد تهیونگ آمد منو بلند کرد گفت خوبی بیب گفتم آره فقط پام درد کرد تهیونگ گفت نمی خواد دیگه راه بری گفتم پس چطوری برای جناب غذا درست کنم 🤨تهیونگ گفت تو بغلم بمون و غذا تم درست کن خندیدم 🤭گفتم باشه بعد که قارچ هارو و رشته هارو ریختم تو حالت معمولی گذاشتم که کامل بپزه بعد تهیونگ منو گذاشت روی مبل تلویزیون رو روشن کرد📺زد تو یه برنامه وقتی که داشتیم فیلمو میدیدم من سرمو گذاشتم روی شونش 👥️️👩❤️👩
تهیونگ دستمو آروم گرفت 🤝گفتم فقط این برنامه رو دارن تهیونگ گفت نه الان میزنم یکی دیگه که صدای پخت فر آمد گفتم غذا پخته شده بعد لنگه لنگه رفتم دوک بوکی رو از فر در آوردم بع تهیونگ گفتم جناب غذا تون امادس تهیونگ گفت 😋به به بینم عشقم چی کرده بوش تا هفتا آپارتمان رفت 😇گفتم مزه نریز بیا بخوریم که داره پام از شدت درد میترکه تهیونگ گفت اوه بیبی ببخشید زیادی کار کردی که پات درد کرد 😟گفتم ولش کن بخور تهیونگ بله چشم بهبه آدم دلش نمیاد بخورمش وقتی اولین تیکه شو برداشت چشاش یه برقی زد 🥺گفت واقعا خیلی خیلی خوشمزس وقتی که غذا رو تموم کردیم تهیونگ کمک کرد نیز جمع
شرایط پارت بعد
لایک 23
کامنت 18تا
۵.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.