ببری که همه تصور می کردند آدمیست
ببری که همه تصور می کردند آدمیست
در صورت تو به راه افتاد
و بعد چنگی انداخت در تن رویاهایم
از آن روز به بعد
چشمانم را به سمتی که تو بودی باز کردم
سری به دیوار زدم، برگشتم
در حالی که در تمام این مدت
به آواز سکوتت گوش میدادم
اگر کنار نمی آیی
لا اقل زخمی بزن ، که بدانم زنده ام ...
در صورت تو به راه افتاد
و بعد چنگی انداخت در تن رویاهایم
از آن روز به بعد
چشمانم را به سمتی که تو بودی باز کردم
سری به دیوار زدم، برگشتم
در حالی که در تمام این مدت
به آواز سکوتت گوش میدادم
اگر کنار نمی آیی
لا اقل زخمی بزن ، که بدانم زنده ام ...
- ۴۵۰
- ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط