شاید
وقتی دوست داشتن کسی باعث آسيب و درد روحیام بشود، مکانیسمهای دفاعیام فعال میشوند. منجمد شدن، نشنیدن حرفهای غیرمنصفانهاش، از یاد بردن لحظههای خوش دوستی، بیحسی موضعی در قلب، گلو، دستها. آدم اگر زیاد صدمه دیده باشد رو میآورد به این مکانیسمها چون بالاخره بعد از چند بار تجربه آسیبزا، جسم و جان میفهمند اوضاع از چه قرار است و دست به کار میشوند تا نجاتت بدهند. خیلی وقت است که در این وضعیت اشک نریختهام چون سنسورهای غدد اشکیام خاموش میشوند. جیغوداد هم نمیکنم و یا دنبال توضیح بیهوده نیستم. حفظ تعادل روحی و داشتن کمترین حملهی هیجانات هدفی است که مکانیسمهای دفاعیام دنبال میکنند. این هم یکجور حفظ بقاست شاید.
۴.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.