چند شاتی

چند شاتی
چهار عاشق دیوونه


شخصیت ها: مهدیا(اسم خودم😁) و دلسا و جونگ کوک و تهیونگ
شاید شخصیت های دیگه ای هم اضافه شدن

از زبان راوی:
آفتاب به پنجره می تابید، بلبل ها روی شاخسار ها آواز دلنشینی می‌خواندند، ۲ تا دختر که مثل خواهر همدیگه بودند داشتن با شادی و خوشحالی باهم حرف میزدن و قدم میزدن، عشق و علاقه ی دوستانه وجود اون دوتا رو فرا گرفته بود
دلسا: وااااای فکر کن اگه دوست پسر پیدا کنیم چی بشه🤤 دوتا مرد ایمن که عاشق ما دوتا هستن
مهدیا: وای توروخدا بس کن، آخه تو چرا همش دنبال عشق و عاشقی هستی ول کن بابا تا سینگلی از دنیا لذت ببر
درسته! مهدیا به عشق اعتقاد چندانی نداشت، اما دوستش کاملا بر خلاف اون بود و همیشه دوست داشت دوتا یار پیدا کنه که یکی عاشق خودش باشه یکی عاشق دوستش اما مهدیا به این چیزا اهمیت چندانی نمی‌داد..اون دوتا توی حال خودشون بودن و برای خودشون حرف میزدن که ناگهان دوتا پسر از دور پیداشون شد
پسر اولی: هه... نگاه کن، چه داف هایی هستن🤤
پسر دومی: اوه راستی میگی حاجی خیلی حقن🤤🍑
پسر اولی: اون اولیه خوراک منه فقط
پسر دومی: بیا بریم شکارشون کنیم تا کسی نیومده بدزده
اون دوتا پسر هیز و هول راه افتادن به سمت اون دوتا دختر مظلوم و بی گناه که اونارو بازیچه ی هول بازی های خودشون بکنن
پسر اولی: خوشگل ها، یه همراه نمیخواید؟😉
پسر دومی: بیاید بریم سوار ماشین شیم، بریم یه کافه ای جایی بابا ما از همون اول که شمارو دیدیم شیفته ی اون چشماتون شدیم
اون دوتا دختر بی گناه، گیج شدن نمیدونستن با اون دوتا پسر برن؟ یا نه؟
مهدیا: ببخشید اما ما علاقه ای به این چیزا نداریم لطفا مزاحم نشید...بیا بریم بیا بریم
دست دلسا رو گرفت و اونو دنبال خودش کشوند
اما بی خبر از اینکه اون دوتا عوضی دارن دنبالشون میکنن
پسر اولی: چقدر ناز میارید بابا بیاید دیگه لگد به بخت خودتون نزنید
یهو دوتا پسر مودب و متشخص و با ظاهری مرتب اومدن

ادامه دارد...
میدونم کوتاه بود چون باید بخوابم فردا صبح زود باید برم به همون مکان استرس زا(مدرسه منظورمه😬🤮)
دیدگاه ها (۱)

قلب یخیپارت ۱۷از زبان ا/ت:جونگ کوک: من به خودم افتخار میکنم ...

اینه اتحاد خواهر های من💪🖤

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 2 " ویو هانا : اسمش ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط