شروع کرد به نماز خوندن

شـروع کـرد بـه نـمـاز خـونـدن!

رسید به { اِیـَّاکَــ نـَستـَعِـیـن}ُ

چـنـان غـلـیـظ گـفـت،کـه تـو دلـم گـفـتـم:

عـجـب بـنـده ی مـخـلـصـــی..!

نمازش که تموم شد

بـه دوسـتـش گـفـت :

بـدهـی بـالا آوردم "فـقـط تـو"میتونی کمکم کنی!

√ هـمـیـن!
دیدگاه ها (۱)

یا زهرا

هعییییی

یه داستان شیرینیکی تعریف می کرد:کوچیک که بودم یه روز با دوس...

قدیمها پنجره خونمون رو به شهری باز میشد که توش پر از آدمهای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط